يادداشت هاي متفرقه

در باره  فصل حکومت از  کتاب :  جامعه شناسی مارکس تأليف فيلسوف مارکسيست فرانسوی هانری لوفور

Henri  lefebvre

Sociologie  de  Marx

ترجمه اکافی

*نظريه ي حكومت، مبحث كتاب حاضر از مطالعات جامعه شناسي هانري لوفبر استاد دانشگاه پاريس و فيلسوف ماركسيست فرانسوي گرفته شده است.

چهار چوب زماني و فضائي موضوع، به قرن نوزدهم و كشورهاي سرمايه داري رقابتي اروپا يعني آلمان ، فرانسه و انگلستان محدود ميشود. تا آن حد كه ميتوان به اين اثر عنوان زير را داد :

حكومت در كشورهاي سرمايه داري رقابتي قرن نوزدهم اروپا.

استخوان بندي بنيادي موضوع تجسس عبارت ا ست از نظريات هگل و ماركس در باره ي حكومت كه نتيجتا در زمينه هاي فلسفي و جامعه شناسي و سياسي و نيز تاريخي است.

در اين اثر، مسائل مربوط به قدرت، پيدايش و تكوين و استقرار آن، ونيز تشكيل حكومت كه در واقع صورت و شكلي است كه به محتوائي (شرايط اجتماعي خاصي )، داده ميشود مورد بررسي قرار گرفته است.

*در باره مسئله ي قدرت ميتوان گفت كه ما در زندگي روزانه خود احساس مي كنيم كه هر فرد در برابر ديگري موضعي ميگيرد كه بيشتر بصورت تحميل و إعمال اراده يا نظر و عقيده ي خود متجلي ميشود. ميتوان سخن كوتاه كرد كه سرشت بشر عبارت ا ست از تلاش براي آزادي و گرايش بسوي مقام و توانائي. همين گرايش است كه بصورت نوعي غريزه شناخته شده است. اگر چنين است بكوشيم دليلي علمي براي شناخت و تأييد آن پيدا كنيم : واقعيتي را بايد قبول كرد كه موجودات زنده در نوع و جنس با هم اختلاف دارند. نه تنها از نظر ظاهري بلكه از همه جهات. ساختمان بدني ، كوچكي و بزرگي، چابكي و سستي، هوش و غيره.

در باره ي منشاء بيولوژيكي قدرت تحقيقات وسيعي انجام گرفته كه در اينجا به اختصار بدان اشاره ميشود : از چند ده سال گذشته، پژوهندگان علوم طبيعي مخصوصا بيولوژي، آزمايش هاي متعددي در اين زمينه انجام داده اند. برنارد شانتبو استاد دانشكده حقوق مينويسد : تحقيقات پروفسور «لابوري Laborit» نشان داد كه «مركز غريزه ي قدرت و تسلط بر ديگران، در عضوي بنام [هيپوتالاموس  hypotalamus]، واقع در بخش تحتاني مغز ، زير اقشار اپتيك، جاي گرفته است. ميتوان، با اعمال تأثير بر اين غده، غريزه را ضعيف و يا قوي كرد. بديهيست انساني كه با چنين آزمايشهائي مواجه شود، بسته به قصد و نحوه ي عمل، تبديل به موجودي مهاجم و يا زبون و مطيع ميشود. » در اينجا عين عبارت پروفسور برنار شانتبو را نقل ميكنيم :

”Les recherches médicales menées depuis une dizaine d’années, nortamment en France par l’équipe du professeur Laborit, situent dans un organe appelé hypothalamus, et placé à la base du cerveau, sous les couches optiques, le siège de la dominance, c’est à dire de l’instinct de domination . L’individu - homme ou animal- , atteint dans cet organ perd tout désir d’imposer sa volonté à ceux qui l’entourent. Mais en même temps, profondement touché dans sa personnalité , il accepte alors d’obéir à tout ce qu’on lui commande.Il abdique; et son abdication à l’égard des autres est renoncement à être par soi mêm, à être soi – meme”

De L’Etat. Bernard chantebout une tentative de demystification . page : 7. Consortium de la Librairie et de l’edition 1975

 

*شاردن، سياح فرانسوي، كه در قرن هفدهم در ايران مي زيسته بامشاهده تحمل زير دستان در برابر استبداد مشهور شاهان صفوي مي نويسد : «شگفتي انگيز است كه در دنيا نمي توان ملتي را يافت كه تا اين حد مطيع و متحمل ستمگري و ظلم باشد.» انسان ميتواند بپرسد آيا اشكال در غده هيپو تالاموس بوده است.

« سر زمين ايران، طي بيش از هزارسال گذشته تا كنون، چندين بار هدف تهاجم بيگانگان بوده است. ابتدا عربها كه هر چه بود نابود كردند و حتي زبان و اعتقادات باستاني رابه فراموشي سپردند. سپس تركها بودند كه به نوشته كسروي از يكسو وارد شدند هرچه بود ويران كردند سوزاندند كشتند و هيچ مقاومتي در برابر خود نديدند و رفتند. طي دو قرن گذشته كه دوران استعماري و نيمه استعماري بود، موجبات خواب آلودگي مردم فراهم آمد و در نيمه ي اول قرن بيستم با تغيير سيستم حكومتي و البته به همت گروهي مردمان غيرتمند مشروطه اي ايجاد شد كه صورتي بود كه با محتواي اجتماعي هم آهنگي نداشت. رضا خان كه به قدرت رسيد يا مشروط به قدرت رسانده شد، نيز، نتوانست صورت و محتوا يعني حكومت مشروطه را با سطوح اجتماعي ، اقتصادي، فرهنگي، و سياسي جاري تلفيق دهد و مجبور شد خود به عنوان «حكومت» عمل كند.

 

Louis xiv n’avait pas tort de proclamer : [l’etat , c’est moi]

 

 *البته او(رضا خان) با توافق فاتحان عليه امپراطوري عثماني( و تبديل و تقسيم آن به چند شاهك نشين) و اغماض حكومت جوان شوروي به تشخيص لنين، برگزيده شده بود و ضمن انجام كارهاي براستي مثبت و وطن پرستانه كوشيد، خود را مستقل كند و با آلمانها هم پيمان شد، و سرانجام، آنها كه او را بر سرير قدرت نشانده بودند عذرش را خواستند و او را به تبعيد فرستادند. بعد از جنگ دوم جهاني همان سيستم قبل ادامه يافت. وقتي كه شاهِ وقت خواست به تأسي از پدرش خود را از چنگال آنهائيكه او را نشانده بودند نجات دهد و اينكار جسارت آميز را جوانمردانه آغاز كرد، (اوپك را راه انداخت و بفكر ايجاد نيروي هسته اي افتاد ژاندارمي خليج فارس را خواب ميديد) و حرفهاي گنده گنده گفتن آغازيد ، پرونده اش را در «گوا دو لوپ» مورد قضاوت قرار دادند و سياست امريكا كه در در رأس كشور هاي دمكرات جهان قرار دارد با نمايندگي كارتر، حكم قطعي را بر ساير اعضاي دادگاه تحميل و صادر كرد كه بهترين توصيف آن در كتاب «زندگي و قدرت» نوشته رئيس جمهور وقت فرانسه نوشته شده است. توصيفي كه قرائت آن اكباد را مي گدازد. و كه حالا گروهي اميد دارند كه هما ن مقاماتي كه شاه را از شاهي منفصل كردند بيايند و ملت را نجات بدهند و همان سيكل سياه تكرار گردد.آيا اين قضايا ي بيش از هزار ساله كه هر بار موجب قتل گروه كثيري از غيرتمندان قهرمان كشور بوده و نيز فرار شجاعانه و آوارگي چند مليون افراد غير غيرتمند كشور را نيز بدنبال داشته، و كه دل سنگ هم براي سرنوشتي چنين شوم، آب ميشود، و روحيه اي كه گفته شاردن را پس از سه قرن توجيه و تأييد ميكند به غده هيپوتالاموس ارتباط دارد؟ آيا اين غده حقيقت دارد؟ »[زيرا، اوليگارشي ي برون مرزي ميكوشد آن حكومتي را براي تازه به استقلال رسيدگان آفريند كه از نظر لياقت در سطح اعلا باشد و ضمناً داراي آنچنان استعداد و هوشي باشد كه مثل بچه هاي خوب به حرف بزرگتر ها گوش بدهد، به اصطلاح سياستمداران بله قربانگو باشد]

*هر سيستم حكومتي (مجموعه اي از اوليگار شيها)، داراي خصايص مربوط به خود است. ممكن است جوهر و روح حكومت ديني باشد كه اثر و نيروي آن بر روح و معنويات مردم جاري است. اگر حكومتي جنگ طلب يا جنگجو باشد اثرات آن الزاما فيزيكي است ، و اگرجوهر حكومت مادي و ثروت باشد مردم در برابر ماديات و ارضاي نياز هاي مادي و دنياوي تسليم ميگردند. در اصطلاح حكومت ، هسته يا گروهِ هسته اي هر سيستم حكومتي را اوليگارشي[حاكم ، حكام، حاكم نشين] ناميده اند، كه ميتواند عناصر يا مجموعه ي از عوامل مربوط به يك واحد مستقل و مشخص و محدود اجتماعي باشد.

اين اوليگارشي بنوشته ي «برنار شانت بو»، براي بقاي خود در عمليات اجتماعي به وسايلي از قبيل پليس و ژاندارم(براي نظم داخلي) و ارتش (براي دفاع در برابر حملات خارجي)، و هم چنين به خزينه و پول نيازمند است. در رأس اين دستگاه اداري بايستي شخصييتي قرار گيرد زيرا كار پليس و ارتش موقعي ارزش داردكه تحت فرماندهي قرار گرفته باشند.

ولي شخصيتي كه در رأس سيستم اداري قرار ميگيرد بايد مقام اجتماعي والائي داشته باشد. در واقع وظيفه چنين شخصييتي عبارت ا ز اين است كه قوانين و مقرراتي كه اوليگارشي حاكم تدوين كرده مورد احترام واقع شده و رعايت گردند. ولي چون اين شخصييت موظف است كه قوانين و مقررات را در بطن خود اوليگارشي اجراكند، نسبت به هر كدام از اوليگارشيها در موقعيت مرجحي قرار ميگيردو در نتيجه براي اوليگارشي خطري پيش مي آيد. بدين جهت مناسبات ميان اوليگارشي حاكم و دستگاه اداري بغرنج و تو در تو مي شوند. و خلاصه حكومت براي اوليگارشي، لزومي غم انگيز و دردسر خيز مي گردد.

اولگارشي اين سيستم ر ا ايجاد ميكند ؛ زيرا در هر حال اوليگارشي براي بقاي خود به وجود آن سيستم اداري نيازمند است . همين سيستم است كه اوليگارشي را حفظ ميكند. بدين جهت ديده ميشود كه در سال هشتصد، دستگاه كليسائي مقام امپريال را در مغرب زمين بر قرار ميكند. در سال نهصدو هشتادو هفت ، فئودالها، مجبور ميشوند كه به حكومت «كارولانژها» پايان دهند و بجاي آن سلسله اي قوي تر ر ا بنا نهند. بهمين ترتيب در سال هشتم (انقلاب فرانسه)، بورژوازي بناپارت را ايجاد ميكند. همه ي اينها، بدان دليل كه اوليگارشي يه يك حكومت نيازمند است ؛ به حكومتي قوي و مقتدر. به حكومتي كه بتواند نقش خود را درست ايفا كند.

البته اوليگارشي حاكم از حكومت انتظار قدرت سياسي ندارد، طرح يا تحقق يك برنامه را هم از آن متوقع نيست ، زيرا اوليگارشي مي كوشد خودش قدرت سياسي را دارا باشد. اوليگارشي فقط مي خواهد كه طرحهاي اجتماعي و امور مملكت بر طبق مرادخودش بوبسيله ي حكومت انجام گيرد، ميخواهد كه اين حكومت قوي و البته خيلي هم مطيع و فرمانبردار باشد. حكومت ا ز لحظه اي كه وسيله اوليگارشي ايجاد شد داراي وظيفه ي اجرائي است. چيزي شبيه به صاحب كار و معمار. (براي تفصيل اين بحث به كتاب برنارد شانتبو در باره ي حكومت به فصل پيدايش حكومت مراجعه شود.)

 *هر صفحه از تاريخ كشور ما دليلي بر صحت و استحكام نطريه ي پروفسور شانتبو ميباشد. پس از چندين قرن سوء استفاه متقابل شاه و روحانيون، امام خميني، قدس سره، توانست نقاب از اين چهره ي تاريخي جامعه ي ايراني بر گيرد. و اين ايده ي فلسفي اجتماعي و تاريخي را روشن و زندگي مرد مرا از مضرات ائتلاف شوم« شاهي ـ روحاني»، (كه از ايران باستان [موبدان] وجود داشته است ، نجات دهد.

 

*قبل از امام خميني، نيز اين افشاگري بوسيله علماي اسلامي شيعه شده بود. مثلا در عهد صفويه ، دانشمند و فقيه شيخ بهائي جبل عاملي كه از مفاخر جامعه ي شيعه ي اسلامي است در مثنويات خود قطعه اي دارد، بنام نان و حلوا، كه بخوبي روابط شاه و بعضي از روحانيون را افشا ميكند و مورد سرزنش قرار ميدهد :

 

«نان و حلوا چيست داني اي   پسر    قرب شاهان اس   زان    قرب الحذر

ميبرد هوش از سرو از   دل   قرار   الفرار    از   قرب    شاهان    الفرار

خرم آنكو رخش همت   را    بتاخت   كام زين حلوا و نان، شيرين نساخت

حيف باشد از توا ي صاحب  سلوك    اين   همه   نازي   بتعظيم     ملوك

قرب   شاها   آفت   جان    تو   شد   پاي   بند    راه    ايمان    تو    شد

هر   زماني    شه   بگويد    شيخنا   شيخنا   مدهوش   گردد   زين    ندا

مست و مدهوش از خطاب شه شود   هر دمي در پيش شه    سجده   رود

مي   پرستد   گوئيا   او    شاه    را   هيچ    نارد       ياد    آن    الله    را

الله الله اين   چه   اسلاميست    اين   شرك اين   باشد    برب    العالمين»

 

در زبانهاي اروپائي مفهوم اين قطعه در مثال زير خلاصه شده است :

«قدرت جاذبه اي است كه ز باله ها را جذب ميكند»

« Le pouvoir est un aimant qui attire les ordures »

 [ميگويند كه اين قطعه، بمناسبت نزديكي شيخ الاسلام عصر با در بار صفوي سروده شده است.]

ولي همانطور كه در بالا اشاره شد، بهترين قضاوت روشن بينانه و علمي و سياسي را در باره ي مناسبات«شاه ـ روحانيون» ميتوان ، در نوشته هاي امام خميني قدس سره، يافت (به ولايت فقيه كه تقريبا بيانيه ي تئوكراسي است مراجعه شود)

*سلاطين آفرينندگان روحانيون نيستند بلكه بر عكس قشري از روحانيون بوده اند كه هميشه به سلاطين نياز داشته و آنها را براي حراست منافع خود، درست كرده اند. تا آن حد كه پس از چند قرن انفكاك روحانيت ا ز حكومت هاي اروپائي ، هنوز پاپها براي انتخاب شدن روساي جمهور دخالت مستقيم يا غير مستقيم دارند. رابطه ي روحانيت و حكومت در سراسر تاريخ زندگي بشري و در همه مكاتب فلسفي و اجتماعي و همه ي مذاهب روي زمين از همين قانون تبعيت كرده است.  در  ايران قبل از اسلام نقبش مغها در اداره امور مملكت بسيار وسيع بوده است.

*يكي از شقوق حكومتي تئوكراسي است كه در عمل داراي همان مشكلات و گرفتاري هاي دمكراسي است. در عصر حاضر بدليل پيشرفت هاي وحشتناك علم و تكنيك، پايه هاي زندگي اجتماعي و علوم انساني سست گرديده اند. مناسبات افراد جامعه و گروه ها باهم دستخوش تغييرات عجيب شده است. مباني اخلاقي و روحاني دارد زير و رو ميشود. قضاوت فرد در باره خودش و رفتارش رو به نابودي است. و روز به روز هم اين تغييرات افزايش مي يابند. در هر صورت جامعه ي بشري كه مولود يكرشته عادات و رفتار چند هزار ساله است دارد دچار سرگرداني ميشود. بي جهت نيست كه روز به روز گرايش مردم به عوالم متافيزيكي بيشتر مي شود. بسياري از اعمال مردمي را كه براي احقاق حق خود تلاش ميكنند و ميخواهند خود را از يوغ ا سارت پول و پولسازي نجات دهند، به نيرو هاي متافيزيك و روحاني و عرفاني نسبت مي دهند. براي چگونگي قوانين اجتماعي آينده پيش بيني امكان پذير نيست. زيرا علوم انساني بيش از بيش دارند تابع علوم طبيعي و صنعتي مي گردند. اگر براستي ايجاد تئوكراسي بدانسان كه طرفداران آن ادعا مي كنند امكان پذير باشد شايد بتوان گفت كه يكي از طرق وصول دمكراسي همان مكتب تئوكراسي است. ولي متأسفانه در تاريخ مشاهده شده است كه تئوكراسي غالبا مورد سوء استفاده قرار گرفته و اين راه ايدآلي بجاي تأمين سعادت بشري موجب نفاق هاي متعدد شده است. در عصر خود شاهديم كه جنگهاي مذهبي از بين نرفته اند و همه روزه ناظريم كه گروه هاي متعلق به اعتقادات مختلف، يكديگر را هلاك ميكنند. درست است كه اين نزاعها ريشه هاي سياسي و اقتصادي و ديگر علل دارند ولي در هر صورت بر چسب مذهبي دارند. وقتي كه ميخواهند حكومت هاي اسلامي را ضعيف كنند، منابع زير زميني آنها را برايگان داشته باشند، سلاحهاي كهنه را بفروشند، نيروگاههاي هسته اي شان را خراب كنند، و آنها را همچنان وابسته به سيستم هاي اقتصادي بازار خود كنند آنها رابدست خودشان نابود ميكنند، با استفاده از اختلاف نظرهاي موجود در روحانيت و اعتقادات متافيزيك. در باره ي اين واقعتيت نيازي به ارائه ي مثال نيست. آيا كسي پيدا ميشود كه اين واقعيات را نداند؟براي كشورهاي غير صنعتي و اروپائي ساختن اسلحه قدغن است ولي خريد آن آزاد است؟!

در هر حال تئوكراسي ؟ . ولي چگونه بدان توان رسيد! بايد جامعه ي بشري را ازنو ساخت.

در اين جاست كه انسان ممكن است فكر كند و بپرسد كه : آيا نظريه ي «بيگ بانگ و سياهچالهاي فضاي جهاني» و نيز حوادثي نظير «طوفان نوح»، ميتوانند داراي اعتبار نباشند؟

 

*در باره ي سيستم هاي سوسياليستي، وضع چنين ميشود كه حزب حاكم، بجاي اوليگارشي هاي سابق قرار ميگيرد، يعني حزب نقش اوليگارشي را بازي ميكند. منتها رابطه ي اوليگارشي باحكومت، همانند حكومت هاي ديگر(مونارشي ـ حمهوري ـ استبدادي) نيست.

بگفته ي لنين(صفحه ي 172 حكومت نوشته ي شانتبو)،« انقلاب فقط بوسيله ي يك حزب انقلابي عملي ميگردد، حزب در تشكيل خود بوسيله ي عناصري درست ميشود كه اكثراً داراي اخلاقي عالي هستند. ايدآليسمي عميق و شهامتي بي نقص و شبهه لازم است تا بتوان با خطرات و دردسر هاي عمل انقلابي موا جه شد، خطرات زندگي مخفيانه، براي توفيق در نجات مردم. معذالك، بر مبناي تئوكراسي، جهاد اكبر، پس از پيروزي آغاز ميگردد. آنگاه كه اضافات و حقوقي بنام حقوق مقام مطرح (Prébende)ميشود.

اگر بفرض حزب مذكور در بالا، توانست بر حكومت پيروزي يابد، موفقيت آن دليل بر ظرفيت عقلاني افراد و كادر هاي آن است. ولي، پس از پيروزي انقلاب، فساد حزبي پديدار ميشود .»

اجراي قدرت آزمايش اخلاقي ي دردناكي براي نيروي حاكم ميشود. نبايد اين مثال را فراموش كرد كه ميگويند :

با گذشت زمان، سراسر حزب به تصرف استفاده جويان در مي آيد كه با انتخاب و استقرار رهبري نيكنام در رأس حزب، زمام امور را بدست ميگيرند. از اين لحظه ببعد هرگونه واكنش داخلي نا ممكن ميشود : اعتراضات معتقدان صميمي به گوش شنوا نميرسند و بي اثر ميمانند. اگراين اعتراضات علني شوند بعنوان خيانت تلقي ميگردند. البته اين پديده در كشوري كه در آن حكومت قدرت محدودي دارد، عواقب خفيفي ميتواند داشته باشد؛ ولي ، در جوامعي كه در آنها حكومت ميخواهد جامعه اي نوين بجاي جامعه ي سابق بنا كند و مسئوليت بزرگي در نظارت انواع و اقسام فعاليت هاي اجتماعي ، هنري و فني را بر عهده دارد، كار با اشكالات غير فابل حلي مواجه ميشود. كار به جائي ميكشد كه هر نوع انتقاد به نظر حزبي ها «ضد ـ انقلاب» شناخته ميشود.

*فرا رسيدن يك بوروكراسي از قبيل حزب كمونيست شوروي ، تصادفي نيست بلكه تقديري و نتيجه ي اجباري قانوني است كه داراي استحكام قوانين نيوتون و كپلر است كه در اين مورد ميتوان گفت : هر حزب سياسي در بطن خود مولد فسادي است. اين فساد متناسب با نفوذي است كه بر ارگان حكومتي وارد ميكند، و موجب افزايش تسلط آن بر جامعه در مقياس  فساد خودش ميشود.»

 

*دموكراسي در راه نيل به هدف انساني، پايه ي اين بررسي است. دموكراسي و مخصوصاً تحقق آن بمعناي روشن لغوي كلام يعني شركت و حقوق و وظايف همه افراد متعلق به يك واحد اجتماعي، بمنظور اداره ي زندگي همه جانبه.

در خلال اين بررسي، در كادر حكومت ، به نقش بوروكراسي (ديوانخانه) توجهي خاص مبذول گرديده و مخصوصاً در اين مقوله تضاد فكري و متد تحقيق وتجزيه و تحليل اجتماعي، هگل و ماركس، دو نفر از اهم متفكران قرن نوزده داراي اهميت علمي و متودولوژيكي ي ويژه اي است.

مقام حكومت در ساختار اجتماعي و ملت (معادل واژه ناسيون در السنه اروپائي براي رژيم هاي سرمايه داري )از طرفي و واژه مردم(پوپل براي رژيم هاي اشتراكي) و( امت براي رژيم هاي تئوكراسي) از طرف ديگر و نيز پيدايش يا ايجاد ملت و ملي گرائي و اساسا تدقيق در تعاريف مربوط به واژه هاي تخصصي و غالبا نامشخص و گاه مغلوط، در اين بحث مشاهده ميشود.

 

*هانري لوفبر (استاد مترجم در دوره تحصيلي و نيز بعد از آن)، بر اساس محتواي بحث و مجادله «ماركس ـ هگل»، ميكوشد كه مسائل دموكراسي و قدرت و حكومت را در «سرزمين هاي تازه به استقلال رسيده» (مستعمرات و نيمه مستعمرات گذشته)، كه در آنها اوليگارشي هاي قدرت غالبا، خارج از مرز هاي آنهاست يعني برون مرزي است، (به شماره هاي 9 و13و19و 40 پژوهش ها مراجعه شود)، مورد بررسي عميق قرار دهد و بويژه نيل به «دموكراسي سراب گونه» و مراحل حصول به آزادي فردي و اجتماعي انساني (رهائي ـ استخلاص ـ آزادي يا حريت) را روشن بينانه مطرح ميكند. و حالات ممكن و غير ممكن مورد توجه او قرار ميگيرد.

 

*ضمناً، از دروسي كه ميتوان بصورت حاصل اين مباحث استنتاج كرد، اين است كه هرگونه تعميم مفاهيم مورد بحث بدون شناخت دقيق شرايط مادي و معنوي و سنتي و فرهنگي موضوع مورد بحث، عقيم و نامعقول است.

*اين درست است كه ماركس، نماينده سطح علمي اجتماعي جوامع صنعتي قرن نوزدهم چند كشور اروپائي است؛ معذالك، هر گونه بررسي در باره زندگي اجتماعي مردم كشور هاي جهان با احتساب ضوابط فضائي و زماني، الزاماً، بايستي، از پايان نتايج كارهاي علمي اجتماعي حاصله بوسيله ماركس و مكتب ماركسيسم و شناخت هگل و هگليانيسم، يعني اين دو انديشمند علامه، آغازگردد و ادامه يابد

 

  

 



Association Culturelle et Artistique Franco Iranienne  ACAFI (Association loi 1901)

rouhollahabbassi@yahoo.fr

Dernière mise à jour le : 14 juillet 2010.