سياست آمريکا در خاورميانه

 

آنچه در خاورميانه مي گذرد، ريشه در هجوم "نظم نو جهانی" دارد، که نخستين بار به دنبال حمله آمريکائی ها به عراق در دفاع از کويت از جانب "جورج بوش" رئيس جمهور وقت آمريکا عنوان شد. اما گرايش به جهانی شدن و يک پارچه شدن تمدن، از قرن نوزدهم با رشد و تکوين ناسيوناليزم و حضور دولت های ملی در اروپا آغاز شد و پايه های رشد و بلوغ آرمان ها و خواست های ملی - که در ذات خود انحصارگرا بود و منشأ جنگ ها و تصادم ها و از جمله دو جنگ جهانی گرديد انديشه جهانی شدن برای پرهيز از جنگ ها و نا امنی ها و بی عدالتی ها، رشد يافت. تأسيس "مجمع اتفاق ملل" پس از جنگ جهانی اول و با تجربه از شکست آن، تأسيس سازمان ملل متحد پس از جنگ جهانی دوم، نقطه های تلاش جمعی برای رسيدن به اين هدف بود.

در واقع ارکان مختلف سازمان ملل، در خدمت برنامه ريزی زيرسازی چنين آينده ای پديد آمد. تأسيس "صندوق بين المللی پول" و بعدها "بانک جهانی توسعه و عمران" و قرارداد "گات" برای هماهنگ کردن مقررات گمرکی داد و ستد جهانی، در دنيای دوقطبی شرق و غرب، به هموار کردن همکاری های اقتصادی در غرب، اختصاص داشت. و پس از انحلال بلوک شرق که مروج اقتصاد هدايت شده و دولتی بود بلوک غرب به آستانه فضای باز و يک پارچه "بازار آزاد جهانی" رسيد و "سازمان جهانی تجارت" را جايگزين قرار داد "گات" کرد؛ بر پايه تجربه اتحاديه اروپا، در آمريکا و آسيا و آفريقا، محورهای منطقه ای طراحی گرديد.

اما اين کوشش ها، هنوز با شرايط عينی حاکم بر اقتصاد جهانی هم سازی ندارد، و سرمايه های بزرگ تمرکز در صنايع نظامی و انرژی، که از جبهه نبرد با اقتصاد دولتی پيروز بيرون آمده اند، از منظری ديگربه جهانی شدن، می نگرند. آنها با تمرکز و تسلطی که در متروپل "اقتصاد آزاد" بدست آورده اند، برنامه گسترده ای برای پيشروی خود طراحی کرده اند. هرچند اين طراحی ها از آغاز با ترديد و بدگمانی و با واکنش های سخت در مرحله اجرا رويارو شد : ادغام سرمايه صنايع و مؤسسات بزرگ بين المللی، با همه سودهای کلان که برای صاحبان آنها داشت، به بحران اجتماعی دامن زد و موجی از مخالفت جهانی برانگيخت. کنفرانس "داووس"که نقش مهندسی هماهنگی دولت ها و سازمان ها و بنيادهای مالی و اقتصادی جهان را ايفا می کند، خود را رو در روی سازمان ها، جمعيت ها و بنيادهای مدافعان انبوه مردمان آسيب پذير در سطح بين المللی ديد که برای مهار کردن "جهانی شدن افسار گسيخته" به تکاپو در آمده اند.

در جنگ نخست عراق سال ۱۹۹۱ واشنگتن به عنوان طليعه "نظم نوين جهانی" (کروکی) طرحی را در خاورميانه به اجرا سپرد که کشورهای عربی با حسن نيت از آن استقبال کردند. قرارداد "اسلو" برای صلح فلسطين و اسرائيل به امضاء رسيد و اعتبار بين المللی پيدا کرد. و اسرائيل با کشورهای عرب منطقه تا شمال آفريقا در مراکش به گفتگوی همکاری نشست و حضور خود را تا امارات خليج فارس بسط داد. در اين طرح اسرائيل پايه محوری بود که با پشتيبانی آمريکا خاورميانه را تا شمال آفريقا می پوشاند. اما اسرائيل مرتکب بزرگ ترين خطا پس از تأسيس خود شد و قرارداد "اسلو" را به سکوی سرکوب فلسطينی ها بدل ساخت و صلح را به بن بست کشاند و راه خشونت را در منطقه هموار کرد.

بحران اقتصادی تکان دهنده در ژاپن و کشورهای آسيای شرقی و آمريکای لاتين که در آمريکا نيز اثر گذاشت، صنايع نظامی و مؤسسات مالی آمريکا را به تکاپو واداشت تا ابتکار اجرای طرح های "نظم نوين" را به دست گيرند. آنها نخست در انتخابات آمريکا با هدف پيروزی به هر قيمت شرکت کردند و با پيروزی ناموجه "جرج والتر بوش"، تکنوکرات های صنايع نظامی و انرژی، جانشين دولت مردان در حکومت شدند و روی دوم برنامه "نظم نوين" را پيش کشيدند. اسکاندال مؤسسه عظيم انرژی "انرون" که يک پای مبارزه برای انتخاب "بوش" بود می تواند دليل شتاب زدگی حکومت پرزيدان بوش را در اعلام "جنگ پيش گيرانه" توضيح دهد. در پيش دستی آمريکا برای نوع خاص "نظم نوين جهانی" ماهيت آنها که همراه او قدرت را قبضه کرده اند، تجسم يافته است؛ اين دولتمردان سياسی نيستند که برنامه ريزی و تعيين خط مشی می کنند، بلکه تکنوکرات های صنايع عظم انرژی و زرادخانه ها که سررشته امور را به دست گرفته اند، با شيوه های خودشان که از مردان سياسی متفاوت است سياست آن صنايع را پيش می برند. آنها در عين حال برای آن که افکار عمومی در داخل آمريکا، عليه جنگ برانگيخته نشوند می کوشند حمله به عراق را بی خطر و با کمترين تلفات انسانی نمايش دهند و برای اعزام نيرو به عراق از خيل بيکاران داوطلب کشورهای همجوار با وعده تابعيت آمريکايی پس از پايان جنگ استفاده کرده اند.

فراموش نکنيم که در شرق نزديک و ميانه و پاکستان و افغانستان، آمريکا از دهه ۵۰ قرن گذشته پشتيبان اصلی حکومت های مرتجع و مستبد و عامل استقرار اين گونه دولت ها بوده است. همان طور که در لحظه های حساس نيز برای جا به جايی آنها با جانشينانی از همان قماش نقش اصلی داشته است. بسيج قبايل افغانی و انتقال شبکه تروريستی "القاعده" و سکت "وهابی" از سرزمين های عربی به افغانستان برای برچيدن بساط حکومت وفادار به مسکو و پايگاه های شهری آن و کشاندن پای امارات و دولت سعودی و پاکستان به جنگ داخلی بيست ساله افغانستان، مراحل مختلف حرکت آمريکا در آنجا بود؛ تا در آغاز هزاره سوم، افغانستان با شعار "سرکوب "القاعده" و "طالبان" زير سلطه مستقيم نظامی و سياسی آمريکا درآمد و نقطهء اتکا ء حضور نظامی آمريکا در آسيای مرکزی شد.

در خليج فارس، اميران، سلطانها و شيوخ کانون های نفتی، مطيع ، متحد نظامی و مشتری عمده زرادخانه های آمريکا و بهانه حضور ارتش آمريکا بوده اند، و حالا واشنگتن حمله به عراق را، نقطه آغاز حمله به اين وابستگان ديرين اعلام می کند. صدام حسين که در بازی ايجاد رقابت بين قدرت ها ماهر بود، دوره درخشان اين بازيگری را در حمايت آمريکا گذراند و در همين بازيگری بود که وسوسه قدرت او را به دام تعبيه شده آمريکا انداخت و به جنگ با سازمان ملل و نمايش قدرت جنگی آمريکا دچار ساخت.

ماشين جنگی آمريکا که تکنوکرات های نظامی و نفتی به راه انداخته اند، در عراق و خاورميانه توقف نخواهد کرد، و با هدفی که رئيس جمهور آمريکا اعلام کرده، آسيای مرکزی و خاور دور را هم در تيررس خود گذاشته است و نقشه مستعمرات قرن نوزده را برای سهمیه بندی جديد پيش رو دارد. هدايت کنندگان اين ماشين، در پی استيلای مطلق بر سراسر کره زمين هستند. اين که ماشين جنگی آمريکا تا کجا و چه مدت می تواند روی خط ترسيم شده پيش رود، به شيوه مقابله و حرکت قدرت های ديگر که در برابر آن قرار دارند؛ و شرايط پذيرش جهانی اين تهاجم وابسته است وموضوع بحث ديگر است.

نقش انگلستان در هم گامی با آمريکا و تجاوز به منشور سازمان ملل متحد قابل تأمل است. در آستانه جنگ جهانی دوم "چمبرلن" نخست وزير وقت انگليس به ديپلماسی مطالبه "فضای حياتی، هيتلر روی خوش، نشان داد، ولی در اعلام جنگ "خير و شر" بوش که خاطره جنگ های صليبی را تازه می کند، "بلر"، تا لشکر کشی به عراق هم دوش به دوش آمريکا پيش رفت. آنجا، جامعه ملل از پا درآمد و اينک سازمان ملل متحد است که زير دست و پای سربازان آمريکا و انگليس افتاده است، و واشنگتن آشکارا از اتحادی از همگامان آمريکا در برابر "سازمان ملل" - که ديگر بی مصرف شده ياد می کند. معنای روشن اين جبهه گيری آنست که آمريکا از پيش تصميم گرفته است که سازمان ملل را هم چون مانعی از سر راه خود بردارد. (رفتار حاکمانه آمريکا و تأديه نکردن بدهی تعهدهايش طی سالها، به سازمان، سابقه اين قصد را نشان می دهد). انگلستان که همگامی با آمريکا را به قصد ملايم کردن سياست واشنگتن توجيه می کند اکنون در برابر وضعی که برای سازمان ملل پيش آمده، چه راهی پيش خواهد گرفت ؟

در منطقهء آغاز حرکت جنگی آمريکا، وضع کشورها از اين قرار است : پاره ای ارتباط و پيوند ديرين با اروپا دارند؛ سوريه و لبنان از گروه کشورهای فرانکوفون به شمارند. در شمال آفريقا، الجزاير و تونس و مراکش هم اين وابستگی را دارند. ليبی در پيوند با ايتاليا متحد ديگر آمريکاست. در کرانه های دريای عمان و خليج فارس، منافع آمريکا و انگليس، با برتری سهم آمريکابه هم گره خورده است و اين کشورها يک سر از عارضه استهلاک و استعمار دراز مدت امپراطوری عثمانی و بعد امپراطوری های اروپايی رنج می برند. هشتاد و پنج سال پس از انحلال امپراطوری عثمانی، تقسيم بندی های استعماری، مجال رشد طبيعی به آنها نداده است. نقش تقسيم بندی مستعمراتی در تأسيس حکومت های وابسته را طی يک قرن انگليس به عهده داشت. حکومت قبيله ای سعودی، متکی به "سکت" وهابی، در حمايت سياست استعماری انگليس روييد و در حمايت سياسی و نظامی آمريکا به قدرتی منطقه ای تبديل شد. وضع ناموزون کويت بين عراق و سعودی، تلفيق ناموزون مردمی با خاستگاه متفاوت در عراق، سوريه، لبنان و سرانجام تأسيس حکومتی با ايدئولوژی افراطی مذهبی ـ قومی ، به نام اسرائيل در فلسطين مشکل مشترک کشورهای اين منطقه از شمال آفريقا تا مرزهای ايران است و آن را در تقسيم شبه قاره هند براساس دين و سرپوش گذاشتن روی عقده های قومی که ريشه در نظام های ايلی مهاجم يا مدافع گذشته دارد، می توان يافت. سياست های استعماری همه جا عامل رسوب جوامع دينی و قبيله ای و مانع رشد جوامع شهری متناسب با تمدن معاصر شده است.

ترکيه، بازمانده امپراتوری بزرگ عثمانی، در کانون ارتباط اروپا، آسيا و آفريقا، يادآور استيلای دراز مدت قبايل ترک بر گهواره تمدن های اين سه قاره است، امپراتوری که بر دو پايه نظامی و مذهبی استوار بود و پس از آخرين شکست از اروپا در جنگ جهانی اول، زوال يافت و بازمانده قدرت نظامی آن در تقاطع آسيا و اروپا، يکی از پايگاه های محاصره حکومت بلشويکی مستقر در قلمرو تزاری شد و کوشيد از ساختار پيشوايی مذهبی صد سالهء هم گام خود فاصله بگيرد و با ريشه کن کردن پيوند اسلامی و قطع ريشه اقوام بومی ديگر، هويت ترکی پيدا کند.

نظامی های ترک که حامل عقدهء امپراتوری از دست رفته بودند، از درون به پاک سازی اقوام ديگر از ارمنی و آسوری و کرد کمر بستند و نخستين فاجعه های نژادی را در قرن بيستم به نام خود ثبت کردند و با دين که صبغه عربی داشت همان رفتار کردند. اما "پان تورکيزم" و حاکميت نظامی به صورت دومشکل بنيادی ترکيه، هم پای تاريخ اين کشور، رشد کرد. تا بلوک بندی شرق و غرب بر دوام بود موقع استراتژيک استثنائی و خصلت نظامی ترکيه وزنی استثنائی به اين کشور داده بود و به حکومت برآمده از ارتش، فرصت بازی در رقابت های منطقه ای می داد. بعد از جنگ جهانی که آمريکا نقش حفاظت کمربند گرد بلوک شرق را بعهده گرفت، از جمله راه حضور سياسی مذهب را در ترکيه باز کرد و حزب دموکرات تأسيس شد و به حکومت انحصاری حزب جمهوری پايان داد، و حکومت را به دست گرفت؛ تا ارتش در رأس آنچه انقلاب مه ۱۹۶۱ نام گرفت، کودتا کرد و سران حزب دموکرات را که دولت را در اختيار داشتند، به اعدام و تبعيد فرستاد. اما امروز عامل مذهب و جنبش کردها که حکومت، آنها را ترک های کوه نشين می نامد بزرگ ترين مشغله نظامی ها هستند و ارتش بار سنگينی است که بر پيکر ترکيه سنگينی می کند.

با وجود کمک های آمريکا و ارزی که کارگران مهاجر ترک از اروپا می فرستند، وام های خارجی ترکيه، رقم سرسام آوری است و جز يک تغيير اساسی در ساختار حکومت که کاری بس خطرناک است را ه برون رفت از وضع کنونی به نظر نمی رسد. ترکيه در بيرون مرزهايش نيز مسائل گرهی دارد، با آن که عضو پيمان ناتوست، در جزيره قبرس به نام حمايت از قبايل ترک، با يونان و اروپا درگير است. در عراق از سال ۱۹۲۰ بر موصل و کرکوک (بخشی از کردستان عراق) داعيه دارد. به قلمرو همسايگان خود از ايران تا قفقاز، بر پايه سياست "پان تورکيزم" چشم دوخته است ورؤيای يک "اتحاد ترک زبان" را تا آسيای مرکزی در سر می پروراند. برا ی حضور در اتحاديه اروپا نيز کوشش می کند؛ زيرا پيوسته به اروپاست.

باتغيير خطوط استراتژيک در منطقه، ترکيه به عنوان يک متحد گران و پرخرج، ديگر علاقه آمريکا را برنمی انگيزد. خشونت، فساد، تعصب قومی و سرکوب حاکم بر کشور، ترکيه را از درون ناامن ساخته و از بيرون، توقعات ترکيه در همسايگی هايش، روی دوستی با ترکيه علامت سئوال می گذارد. با تحولات ژئواستراتژيک منطقه، ارتش ترکيه ديگر تاب مقاومت در برابر مشکلات خود آفريده ندارد و آينده ترکيه از همين امروز مطرح است. دين سالاران و فرماندهان در کنار هم بايد به آينده پاسخ دهند.

کردها در شرايط تازه از موضوع های اصلی هستند و نبض منطقه با حرکات آنها می زند. افول استراتژيک ترکيه، طلوع آنها را به همراه دارد: در عراق بر کانونی از نفت و درامتداد زاگرس تا درون ترکيه، بر سرچشمه های اصلی رودهای بزرگ دجله و فرات که نقش بزرگ در آينده منطقه دارد ، و بر معادن گوناگون، گسترده شده اند و از طريق بندر اسکندرون به دريای سياه می رسند، آنجا که قلمرو ترکيه و از شمار ادعاهای معلق آن کشور با سوريه اما بسته به سرنوشت کردهاست.

سرنوشت کردها در عراق بيشترين اثر را در وضع کردهای ترکيه در منطقه می گذارد. دورنمای آينده کردها با موقع استراتژيک تازه شان نمی تواند در چشم انداز سياسی واشنگتن نباشد و واشنگتن روی دست اروپای مدافع حقوق کردها در مسأله کرد برنخيزد.

احتمال تغييراتی در ساختار جغرافيايی کشورهای عربی، با هدف تأمين امنيت دلخواه اسرائيل در منطقه کم نيست. از جمله راندن سوريه و لبنان به سوی يک فدراسيون به اميد جلب توافق دولت تازه بر سر اراضی اشغالی برای مصالحه با اسرائيل روی کار آمدن ديکتاتورهای جديد در رأس کشورهای سعودی و کرانه های خليج فارس و دريای عمان تدارک ادغام فلسطين بی رمق در اردن ... با اين وصف به جای گره گشايی، استيلای چاره جويانه و تهاجمی آمريکا، از سويی به تشديد استبداد حکومتی و از سوی ديگر به تصعيد هر چه بيشتر نفرت از آمريکا و اسرائيل و ترويج خشونت و سکت گرايی در سرزمين های عربی می انجامد. شرايط اجتماعی موجود در کشورهای عربی تحمل فشارهای آمريکا را ندارد و نطفه خطرهای ناشناخته در آن بسته می شود.

خطری که از تهاجم آمريکا، کشورهای پرجمعيت و بزرگ منطقه را تهديد می کند، الگوبرداری آمريکا از تجربه يوگسلاوی برای کاستن از امکان مقاومت های بعدی در اين کشورهاست. اين خوش خيالی که "ارتش بيزینيس من" آمريکا، دموکراسی بسته بندی شده با خود هديه می آورد، حتی در قلمرو سياه کارترين حکومت های منطقه چندان جا نيافتاده که نگرانی مردم از سياست "بالکانيزه" کردن کشورشان.

ترکيه ، مصر و ايران در تيررس اين خطر قرار دارند.

آز آنجا که نظم شکنی آمريکا در خاورميانه، حرکتی دورانديشانه و چاره گرانه نيست و تهاجمی است که هدف های نزديک و اشغال گرانه پيش رو دارد، منطقه را به ناامنی ها و مصائب بزرگ دچار خواهد کرد. عواملی که آمريکا امروز از سر راه خود برمی دارد، مهره های بازی سابق او در محل و منطقه بوده اند، و جای آنها را طبعا به مهره هايی می سپارد که پيش از اسلاف خود در خدمت طرح های آمريکا قرار گيرند. طرح هايی که در جهت تأمين منافع بيشتر آن دولت و در تضاد با منافع ملی و منطقه ای است. اين جابه جايی ها و دگرگونی ها در ساختار منطقه، به روشنی پيداست که گره عقب ماندگی ها را باز نمی کند بلکه در تمام زمينه ها از جمله صلح اسرائيل و عرب، افقی تازه تر برابر آينده می گذارد.

بايد توجه داشت که پيش دستی واشنگتن در آغاز کردن جنگ، حتی در خاورميانه نمی تواند بی واکنش بماند. طراحان جنگ، با طبيعت بی جان طرف نيستند. امواج انسانی از يک سو و کشورهای ذی نفع از سوی ديگر، در برابر آنها ايستاده اند. در آستانه اشغال عراق، اقيانوس هند عرصه مانور دريايی مشترک روسيه و هند بود و اين نخستين نشانه صف بندی های تازه است که در حال تکوين است.

اگر تلاش های جهانی برای مهار کردن جنگ تهاجمی آمريکا در خاورميانه به ثمر نرسد، امريکا در مراحل بعدی به احتمال زياد، حتی بی اعلام قبلی و غافلگيرانه به "جنگ پيش گيرانه" يی که اعلام کرده مبادرت خواهد کرد. جوانه چنين حرکتی در عنوان "جنگ پيش گيرانه" که رئيس جمهور آمريکا مکرر به زبان آورده تعبيه شده است. فعلا هنوز يکه تاز جنگ، صاحبان صنايع جنگی و انرژی آمريکا هستند....

 

De: IRARIANE [irariane@wanadoo.fr]     Envoyé: jeudi 26 janvier 2006

 Institut International d'Etudes Stratégiques    http://strategicsinternational.com



Association Culturelle et Artistique Franco Iranienne  ACAFI (Association loi 1901)

rouhollahabbassi@yahoo.fr

Dernière mise à jour le : 31 ãì 2008.