Perversité    de     la   physique quantique

نارسائی انحرافی فیزیک کوانتیک

مدل اتمی «بوهر»

 

 

 

 

 

 

فصل اول

 

اگر واقعیات نامبرده  در صفحات پیش احساس  نبودن اعتماد را بیدار میکند و یا شوند پیدایش نوعی ناراحتی میگردد، علت  آن این است که  بنظر میرسید  که گفته ها مغایر آن چیزی است  که بیشتر اشخاص به عنوان قوانین تغییر ناپذیرفیزیک می پندارند. ولی ، فیزیک مدرن ، بواقع ،میبایستی  برای ما اطمینان بخش باشد. در اینجا مسئله پارادوکس(خرق عادت) مطرح نیست : این، عبارت از نتیجه دگرکونی  ژرفی است که هستی ، بدان سان  که فیزیک دان برای  خود می نمایاند ،ملاحظه میکند که  از آغاز قرن نوردهم،  مفاهیم بنیادی واقعیت ، قوانین طبیعت ، اعتبار اندیشه های مادرباره فضا ، زمان، ماده و علیت همه  درهم و برهم گشته اند. 

هنگامی که انشتن برای کتاب اوپتن سینکلردرباره رادیومانتال(تشعشعات روانی) ،پیش گفتاری   مینوشت ،  این نگارش،فی نفسه ، نظاره(چشم انداز) و گویای چیزی پر معنا بود؛ تصادفی نیست  که  گروهی پرشمار فیزیکدان در میان صاحبنظران جامعه تحقیقاتی   روانی عصر ، پدیدار گردید. زیرا،  هرچه فیزیک دان بیشتر درموارد  ابعاد «درون  اتمی »     و      «آنسوی  کهکشانی» به ژرفا فرو میشدند ،  بهمان نسبت، بیشتر  متوجه ساختار« پارادکسال»(غیر منطقی)(نامعقول)   آنها میگردیدند.   و نیز ، این نه تنها ،خود،  آژیری به عقل سلیم بود ،بلکه  ، مهمتراز   آن ، شوند گشایش شدنی هائی برای چیزهائی ناشدنی   میگردید.

در واقع  امر، هستی او (جهان فیزیکدان) که مبتنی برپایه  نسبیت و نظر یه کوانتا بود جهانی از ناشدنی ها را   نشان میداد. در اینجا بیان تبصره ای از اوپنهایمر  که  محیط آب و هوائی،  مزاحمی را،  بیان میداشت  روشنگر ماوقع است :

 

آیا

موضع الکترون تغییر ناپذیر میماند، باید گفت نه

که

آیا این موضع با گذشت زمان دگر گون میشود، باید جواب داد نه

که

آیا الکترون ساکن و بی حرکت است، باید جواب داد نه

که

آیا الکترون حرکت میکند ، باید جواب داد نه.»

*

در باره الکترون؟:

الکترون خوشکل من چه دلربا توئی دلی

تو تا به  کی  اسیر    سهل  و  مشکلی

بجای خویش  ثابتم    و لیک جای دگرم

اگر زمان عوض شودمقام  تو کجا شود

مقام من بجای خود  عوض نمیشود بدان

بجای خویش ساکنم  وجابجا شود مکان

 

 

 

بهمین سان ، ورنر هایزنبرگ، پیل غول    آسای  فیزیک کوانتا، پیاپی وخستگی ناپذیر،  در تذکره (خاطرات)خود تکرار میکند که : «اتمها اشیاء نیستند...الکترونهائی که پوشش اتم را تشکیل میدهند دیگر به معنای فیزیک کلاسیکی ، اشیائی نیستند که بشود این وضع را ،  به یاری مفاهیمی از قبیل مکان ، سرعت، انرژی، بعد (به ضم ض)، براحتی توضیح داد.   

            وقتی که درکلان اقیانوس   اتمی شیرجه میرویم، دنیای عینی فضا و زمان فاقد هستی و وجود است، و نمایانگران(سمبولهای، رموز)  ریاضیات ،  فیزیک نظری،  فقط، به شماری از  شدنی ها  مربوط میشوندو نه به تعدادی از« واقعیت ها».

بدون شک نام  هایزنبرگ  ، در تاریخ ، همانند رجلی که به «تقدیر علی(با کسر عین و تشدید یاء) در فیزک » ( و _از نظر  فلسفی -  با اصل لاتقدیری) ، یا «اصل نایقینی» خاتمه داد ، همیشگی شد ، و در این راه  جایزه نوبل را درسال 1931 نصیب یافت *.

این  مطلب را میتوان با یک تمثیل یا تشبیه نشان داد.معمولا ، در هنر نقاشی (ترسیم) ما قبل کلاسیک(عصر رفورم اروپا)، نوعی خاصیت سکون  دیده  میشود ، یعنی در یک پرده نقاشی پرسوناژ های ردیف اول و پرسوناژ های دورتر همه،  با وضوح ، قابل روءیت میباشند_ این پدیده ، از نظر باصره و نورافکنی غیر ممکن است : زیرا وقتی که چیزی را نزدیک قرار میدهیم ماورای آن معمولا غیر متشتت است(طرح منظری در پرسپیکتیف) و برعکس. اصل هایزنبرگ بدان معناست که با بررسی عناصر تشکیل دهنده ماده ، فیزیکدانها در برابر همین بن بست قرار میگیرند (البته به دلایلی دیگر) .

در فیزیک کلاسیکی ، هر ذره (پارتیکول) بایستی در هرلحظه دارای محل(فضا)،  و سرعتی قابل ارازی  باشد. ولی در تراز درون اتمی(درون ذره ای)اوضاع کاملا متفاوت است.هر چه فیزیک دان بتواند ،  مکان محل(فضا) ی یک الکترون  را بادقت بیشترپیدا  کند بهمان نسبت ،  سرعت آن غیر واقعی تر میگردد، وبرعکس اگر سرعت الکترون اندازه  گیری  گردید  محل(جا و مکان) الکترون «لا مکان» میشود.

این عدم تشخص و قطعیت الکترون،  که ذاتی حوادث درون ذره است مدلول خصلت بغرنج و ناپایدار ذرات ماده ، که در واقع هرگز ذرات ، اشیاء نیستند ،تظاهر میکند

اینها انتیته(جواهر) نهائی هستند،  همانند جانوس (افسانه ای)  میباشند، که در برخی شرایط ، رفتاری همانندگلوله های ریز و  درشرایط دیگر همانند موج یا ارتعاش در محیط پخش میگردندو هیچگونه شخصیت فیزیکی شامل حالشان نمیشود. به قول ویلیام براگ، تو گوئی که اینها  در روز های دوشنبه ، چهارشنبه و جمعه موج اند و در روزهای سه شنبه ،  پنج شنبه وشنبه ذره هستند.

*

هستمی ما از جواهر پا گرفت

هفت روز خلقت آن ،  بس شگفت

روز یک شنبه جهان در خواب خوش

روز های دیگر هفته بهشت

 

جمعه و دوشنبه  و روزی دگر

چارشنبه   هستی ما چیست موج

 

روزهای  مانده ذره ذره شد

موقع ما از حضیض   آمد   به اوج

*

در آغاز قرن حاضر، «لورد   راترفورد » ، و  فیزیک دان نامور دانمارکی( نیلز بور)، مدل یا نمونه ای از اتم تصور و تصویر  کردند که در عین حال هم ساده بود وهم جذاب :

 یک منظومه خورشیدی (سیستم شمسی)ریز که در  آن الکترون ها،  با بار منفی  بسان سیارات ، حول هسته ای با بارمثبت،  میگردند. ولی این مدل(نمونه) ، متناوبا ،  با پارادکس (ضدو نقیض ) رو برو میشد.

بجای سیارات، الکترونها رفتاری غیر قابل تصور نشان میدادند : الکترونها از مسیری به مسیر الکترونی دیگر، بدون عبور از فضای فیمابین ،  خیزبر میداشتند ، تو گوئی مثلا ، بگوئیم  که  زمین بدون جابجائی  در مسیر سیاره مریخ جای دارد.

وانگهی مسیر ها گذرگاه خطی نبوده بلکه«  پیش نواحی »مبهمی را تشکیل میدادند ، و مثلا نمیشد پرسید که در  لحظه ای مفروض یک اتم هیدروژن    در کدام نقطه،  ،  قرار دارد . اتم هیدژن د ر همه جا مستقر  بو و.

در این مقال برتران راسل در سال 1927 چنین نوشت :

« تا آنجا که میدانیم ، ممکن است که اتم، تماما، از امواجی  که از آن ساطع میگردد تشکیل شده باشد.معقول نیست  بگوئیم که تشعشعات از هیچ خارج شده باشند.

ایده ای که بنا برآن گلوله سفت(سخت) و ریزی وجود دارد که الکترون یا پروتون است نوعی دخالت غیر موجه مفهومات عقل سالم میباشد که مشتق از  حس لامسه است...

ماده عبارت از فرمولی  است (کم درد سر) ، برای تشری یا توضیح  یک«  ماوقع» در آنجائیکه  وجود ندارد.

فرمولی است (کلکی است)که برای تشریح ماجرای حدوث چیزی ، در جائیست  ، که وجود ندارد.

کار بدین جا مختوم نمیشد :

میبایستی مدل زیبای( راترفورد) و (بوهر) را بفراموشی سپرد؛  و،  بجای آن ، یک نظریه ریاضی که یحتمل بتواند یک پارادوکس(نظریات مغایر با تعابیر رایج) مزاحم را حذف نماید، گزید. ولی،  این کار به بهای انصراف  تام از  ادعای ادراک یا نشان دادن اتم بر اساس سه بعدی زمان، مکان(فضا)یا علت،است.

«هایزنبرگ، نوشت که تصورتصویری از ذرات(پارتیکول) آغازی و اندیشیدن به رویت بصری آنها موجب ابطال و بی اعتبار ساختن سراسر آن میشود.

تو گوئی که فیزیک مدرن تابع دومین فرمان است(از ده فرمان کتاب مقدس) : یعنی «تو هرگز نخواهی توانست به  تصویر خدایان و پروتون هادست یابی»

در سال 1928، آرتور ادینگتون در کتابی در باره خصلت  جهان فیزیک پارابول(حکمت ، رمز) مشهور« دو دفتر کار» را چنین معرفی کرد.یکی از دفتر ها مبل کهنه ایست که روی آن مینویسد، درحالیکه آرنج هایش استواربر آن متکی است. دیگری عبارت از دفتری است که یک فیزیک دان، آن را متصور میشود.: فضائی تقریبا خالی ، یک خلاء محض(ناب)که اینجا و  آنجا، دانه هائی با ظرافت غیر قابل تصور : الکترون ها حول هسته های آنها د ور می  زنند، ولی به فواصلی با صدهزار بار بیش از ابعادشان. و در فواصل بین آنها  ، هیچ : خارج از اینچند دانه های متفرق، داخل اتم(ذره) خالیست.(تقریبا خلاء تام)

در جهان فیزیک،  زندگی روزمره ی ما بمثابه دیاگرامی از سایه نموده شده است.

سایه ی آرنج من روی یک سایه میز آرمیده است  و سایه مرکب بر روی سایه یک برگ  کاغذ  جریان دارد...

براستی باور کنیم که فیزیک  با جهانی از سایه ارتباط و  سرو کار  دارد، و این ، یکی ازبرجسته  ترین  پیشرفت های  اخیر ماست.(5)


 

فصل دوم

 

ولی در حالیکه ادینگتون این سطور خود را مینگاشت دفتر( سایه)،  دگرگونی  ی جدیدی می یافت.

دانه های ریزی که دفتر را تشکیل میدادند، چنین انگاشته میشد، عناصر اساسی ناگهان پروسسو(تطور _طریقه) می شدند بجای اینکه «اشیاء» باشند : آنها را با ارتعاشات یک آلت موسیقی بادی   مقایسه میکردند.

این مادیامواج  «امواج مادی» ابتدا،  بوسیله پرنس دو بروگلی(که عاشق سرسپرده موسیقی مجلسی بود)، بمنظوررفع دشواری هائی که مدل های اتمی بوهربوجود می آورد ، پیشنهاد شد.

و نیزخیلی زود ، اروین شرودینگراتریشی، نظریه ریاضی مکانیک موجی (مکانیک مواج) رابوجود آورد که پل دیراک انگلیسی فرمول قطعی   آن را پیدا کرد....................

(نت ستاره ص 66 در باره بروگلی)

 (بروگلی در سال 1929جایزه نوبل را گرفت. شرودیکگر در سال 1931.این دو شخصیت هرکدام به  نحوی در زندگی من نقش داشته اند.نماینده خارجی در پاریس،  اقبال یافتم که نخستین مصاحبه را با شاهزاده بروگلی داشته باشم،

چند ساعت قبل از اعلام جایزه. نتیجه این ملاقات انتصاب من بعنوان دبیر اول علمی رشته مطبوعات  اولش تاین بود.در     آن زمان در آنجا کار میکردم. ولی «شرودین گر »را در برلن ملاقات کردم بسال 1957 بود. او تا روز مرگ خود تابستان ها را همانند خودم در دهکده ای کوهستانی (بنام آلپباخ واقع در تیرول که در   آنجان هرکدام ساختمانی درست کرده بودیم) با هم میگذراندیم. آلپباخ،  از لطف  شرودینگر،   برای فیزیک دانها،  زیارتگاهی شده بود.)

 

..........................................................................

ولی قبلا اشاره شد که اگر این تشکل دهندگان ماده رفتار موجهای   بدون وجود نشان میدادند،  در شرایط دیگر رفتاری چون ذرات متراکم تظاهر می نمودند. بروگلی اعلام  کرد که« الکترون درآن واحد هم ذره ای است و هم موج». بوهر   به این دوگانگی (دوالیسم مضاعف) ،  که برای فیزیک مدرن ارزش اساسی دارد، «عنوان تتمیمی یا تکمیلی» داد

تتمیم یا تکمیل،  نوعی اعتباربرای نظریه پردازان مکتب بوهر، که مکتب کوپنهاگ نامیده شد ، ایجاد کرد، .

به عقیده هایزنبرگ ، ستون اساسی این مکتب«مفهوم تتمیم یا تکمیل هدفش عبارت است از تشریح یک موقعیت که در  آن میتوان یک حادثه رادر دوسیستم مرجع(رفرانس) مختف بیان کرد. این دو سیستم یکدیگر را دفع میکنند، ولی در عین حال تکمیل میکنند، و فقط تجمع هردو با هم یعنی دوسیستم متضاد،  بینشی عمیق از تظاهرات پدیده ها را فراهم می آورند.»

تبصره ای دیگر از هایزنبرگ ،  جزأ، سیر ما را در دنیای فیزیک هسته ای توضیح میدهد:

«آنچه را که مکتب کوپنهاگ تتمیم یا تکمیل مینامدکاملا با     دوآلیسم  ماده و روح  دکارتی متوافق است.»

وولف گانگ پولی، رجل گرانقدر کوانتاها، که در جای دیگر از او  سخن خواهد رفت،  این ایده را بیان داشته بود:

«نمیتوان گفت که مشکل عمومی روابط بین روح و جسم ، بین درون و برون، به کمک مفهوم توازی پسیکوفیزیک

فیزیکی»-« روانی

که در قرن نوزدهم پذیرفته شده بود،  راه حلی بوده باشد. دانش جدید (مدرن) ،  شاید،  ما را به درکی  بیشتر و ارضاگرتر، با ادخال مفهوم تتمیم و تکمیل در بطن  فیزیک ،  فی نفسه،      نزدیک نموده باشد.  اگر بتوان روح و جسم را به عنوان جنبه های متمم و مکمل یک واقعیت  تفسیر نمود  به حل معقولی دست یافته  ایم.»

چنین ژرف اندیشی ها به اصرار به  تم(مبحث) ، « اتمها اشیانئ نیستند» افزوده میشوند. « در تراز اتمی ،  جهان عینی   وجودش  محو میشود.» و ایده گرایش   مضاف آتی ی ،  از ماده و مادییت  را ارائه میدهد که تعداد  پر شماری از فیزیک دانان را به پاراپسیکولوژی  نزدیک ساخته است.و یا لا اقل فیزیک دانها آنهارا بردبارانه تحمل میکنند.

مناسبات  روشن تر میشود وقتی که نظری به دیار و سرزمین عجایب عظیم  ذرات بنیادی  بیفکنیم.


 

فصل سوم

 

همچندی های (معادلهای )میدان الکترون ، که عوامل جهان مادی  را بمثابه  توابع موجی  بررسی میکرد، بوسیله تجربه مورد تأیید قرار گرفت. نظریه  درست بود. ولی تئوری در صورتی عمل میکرد که   تضاد های  ذاتی آن ملحوظ گردد.

عبارت «تتمیم یا تکمیل»،  بنوبه خود ، در راه تسلای بیانی ،    اندیشمندی که در جستجوی عقلانیت،  بود یاری کرد.

تصادم یک  الکترون با ذره ای دیگر ، کم وبیش،  نقشی همانندبرخورد یک گلوله ی کوچولو ایفا میکند.

ولی اگر آنرا به صفحه ای بزنیم که دارای دو حفره (سوراخ) باشد  تقاطع امواجی حاصل میکردد همانند دو موج که یکدیگر را قطع میکنند(بر مثال چین ها و موجهائی که در سطح مرداب  از پرتاب دو سنگ تولید میکردد.)

آیا میتوان استنتاج کردکه الکترون،  در  لحظه ای واحد، از دوسوراخ  عبور کرده است؟

ژرِژ تومسون   یکی از اشخاصی که این تجربه را انجام داده است در سال 1960 در خطبه  ریاستی جامعه بریتیش  گفت :

« عقل سلیم حکم میکند که اگر ذره ای از  صفحه ای عبور کند که دارای دو سوراخ (حفره) باشد  اجبارا از یکی از دوسوراخ  عبور میکند و بس! ولی     برا ی یک  الکترون چنین استنتاجی فاقد حقیقت است.(10)

.....................................................................

*3ص  جا69

جالب است  که پدر این خسطیب  سرجوزف .تومسون بود که در حوالی سال 1900

به کشف الکترون نائل شدو یکی از بنیان گذاران تحقیقات فیزیک بود. او یکی از بنیان گذاران }انجمن تحقیقات روانی بود.

................................................................

ولی در مورد این تناقض(پارادوکس)، سیریل  بارت، خشونت بیشتری ابراز میدارد:

«اگر بکوشیم  تا رفتار ظاهری یک الکترون واحد را که بر ر وی یک صفحه نازک فلزی  که دارای دوسوراخ  ریز  ، باشد مورد بررسی  قرار دهیم مجبور خواهیم شد که چنین استنتاج  کنیم که  ذره پرتاب شده،  در  آن واحد ، از دو سوراخ عبور کرده است_ موفقیتی که تا آنجا که میدانم، اشباح  نصیب نداشته اند، چه داستان مردمی  فولکلر باشد و   چه تحقیق روانی»

توضیح دیگر چنان بود که الکترون در حال عبور از خلال سوراخ ، در آن حال ذره ای جسیم بود که به  موج تبدیل میشد:  و نیز در شرایط دیگر،  از حالت موجی به ذره تبدیل میگردید. ولی مسلم است که در  این جا با  واژه ها بازی میکنیم. تنها چیزی  که حقیقت دارد این است  که ساختار و تشکیل ابتدائی ماده_الکترون، پروتون، خود اتم _ میتوانستندبه  هنگام ایفای نقش موج  نقش ذره را ایفا نکنند.(یا این   یا آن )

اگر میتوانستیم عوامل تشکیل دهنده ماده  را همانندانواعی ارتعاشات(لرزش ها)توضیح دهیم اصل قضیه بدون پاسخ می ماند: چه چیزی مرتعش است؟

 ازیکطرف،  این« امواج _ماده»، تولید پدیده  هائی فیزیکی واقعی  مینمودند: ساختار های تداخل امواج  بر روی یک صفحه   یا جریانات رادیوئی در ترانزیستور.و  از طرف دیگر، مفهوم خود« امواج _ماده » بنا بر تعریف  ، بعنوان حامل (وکتور)این امواج  همه دارای خاصیت فیزیکی میباشند. یک موج در حال حرکت؛ چه چیزی متحرک است  و تولیدسایه هائی روی سایه میز کار ادینگتون میکنند.؟؟

برای  اینکه نگوئیم که موضوع عبارت است از تبسم گربه ششیر است ، که آلیس را درسرزمین عجایب متوحش میکند،  ـآنرا  میدان «پسی»  یا«نقش پسی» تسمیه کرده اند.

بگفته هانری مارجنو استاد فیزیک دانشکاه (یال) اخیرا در این مقام چنین مینویسد :

در اواخر قرن گذشته  چنین  انگاشته میشد که تمام عکس العمل ها،   مستلزم  اشیا ء مادی،  هستند. ولی امروزه دیگر این نظریه  صادق نیست. ما امروز میدانیم که همگی میدانهائی ، کاملا ، غیر مادی  میباشند

عکس العمل های (اثرات متقابل و متعاکس)مکانیک کوانتیک میدان های فیزیکی« پسی»(جالب و شاید سرگرم کننده است که خاطرنشانشود که ،«پسی ی» فیزیک دان با( پسی ی) پاراپسیکولوگ ، نوعی خصلت انتزاعی  و ناروشن  مشترک دارند)، این عکس العمل ها،  تماما،  غیر مادی هستند، و معذالک  و با وجود این ، بوسیله مهمترین  و اساسی ترین معادلات    مکانیک فعلی کوانتا  توضیح شده اند .این_ _

معادلات  در باره اجرام متحرک حرف نمی زنند. این معادلات ، رفتار میدانهای خیلی انتزاعی را تنظیم میکنند، که در بسیاری از موارد غیر مادی میباشند، وغالبا به استحکام  و دقتی همانند  ریشه مربع(جذر_ مجذور) در محاسبه احتمالات.(12)  .

ولی جوهر غیر مادی  ماده ، نمیتواند چیزی  بجز تکرار درونی(باطنی _معنوی) پارادوکسهای  قدیم تر ثقل .    و میدان «الکتریسیته _ مغنناطیس»بوده  باشد.

نور و کلیه تشعشعات الکترومغنناطیسی، بانضمام امواج اهلی  وسایل زندکی روزمره ،تلویزیون و رادیو،  همه دارای خصلت دوگانه هستند: یعنی ، در  آن واحد ، کره   های(کرات)انرژی متراکم ( فوتون ها) و امواج موجود در یک (نا محیط_ناکجا) فاقد خواص فیزیکی . واوضاع  را « اتر» نام نهاده اند، ولی این واژه متروک شد : معنائی نداشت زیرا محیطی فاقد خصلت فیزیکی  نمیتواند محیطی باشد.

بدین جهت واژه میدان را برگزیدند ، که تسلای لفظی جدیدی  برای نمودن  یا نمایش اتر محذوف  ماده (اتر بی ماده)میباشد.

البته ، قبلا ، از جرم ، همسنگ و هم ارز یک بسته انرژی متراکم را  مطابق فرمول انشتن

E = m.c²

ساخته بودند  که بمب اتمی  یکی از محصولات فرعی آن بود؛

و در نظر یه  عام   نسبیت  انشتن ، جرم ، اینرسی و جاذبه  تبدییل به  «فشار ها »،  به «انحنا ها »یا به    «تابیدگی»(پیچش) فضا ی چند بعدی، میگردند.

و «نا چیزها »ی نظریه کوانتاها  و نیز مکانیک موجی، از این ببعداز حوادث منفصل و مجزا نبوده بلکه ، فرجام و سرا

نجام تحولی  است که از پایان قرن نوزدهم آغازیده  و به فیزیک مدرن مختوم گردیده است .

و این موضوع را جمس  جینز در عبارتی جاودانی و فراموش نشدنی  ملخص   نموده است :

«امروزه نظر  تقریبا عام دانشمندان فیزیک    چنین است که سیر دانش ما را بسوی واقعیتی غیر مکانیک سوق میدهد، جهان هستی  بیشتر به  اندیشیه ای بزرگ شبیه است تا به یک ماشین بزرگ.»(12)

 قضیه اخیر ممکن است سطحی  جلوه  کند ، یا دقیقا ا  استعاری باشد . در حقیقت  این قضیه  کش دار است. محتوای تجربه  آگاهانه ، دارای ابعاد «فضائی _زمانی » نیست. دراین مقال این محتوی  شباهت به « نا اشیائی، غیر« اشیائی_ _هیولائی» ، فیزیک»  دارد که آن نیز  خود هیچگونه  تعریفی  در قلمرو واژه های فضا ، زمان و جوهر را نمی پذیرد

 

و یا همانطوریکه جینز میگوید مگر  «با خروج از زمان و فضا». ولی محتوای  غیر جوهری وجدان  و آگاهی به  این شکل و آ ن شکل،(به هر صورت) به مغز مربوط است ، که  موضوعی جوهری است. : میدان های غیر جوهری  فیزیک دان  هم ، بهمین طریقه،  مربوط به جنبه های مادی ذرات مادی میباشند.

این توازی است که هایزنبرگ را وادار میکرد بنویسد که تتمیم یا تکمییل کوپنهاکی موج و ذره تواما  «کاملا » با دوالیسم (دوگانگی)  دکارتی ی  روح و محیط مادی مجاور توافق دارند.و همچنین،  به جینز  امکان میدهد که بگوید :

هستی  بیشتر شباهت  به اندیشه دارد تا به ماشین.

*

گر بجوئی هستی  هستی بدان

نیست ماشین لیک میباشد روان

*

بیشتر، ولی نه بهمان مقدار: زیرا در جهان انشتن همانند  جهان درون اتمی، جنبه های نا مادی تفوق دارند. در هر دو جهان ، ماده به انرژی تبدیل میگردد. و انرژی به تشکلات متحرک چیزی  ناشناخته  مبدل میشود.

ادینگتون آنرا در چند واژه خلاصه میکند :«مصالح ساختمانی جهان  روانی(مانتال) است».

ظاهر سفت و مادی ملموس فقط در جهان  وسیله  ما وجود دارد که با متر و کیلوگرم توزین میگردد.چیز هائی که حواس ما بدانها آشنا شده  وبه آنها خو گرفته اند.این رابطه نزدیک و ملموس دیگر چیزی  بجز یک توهم نیست.*

 


*نمیتوانم در برابر  لذتی که  از استنساخ یادداشتی بسیار معنا دار، از  کتاب سیریل بارت ، در باره روانشناسی و پارا پسیکولوژی ، حاصل میشود، خودداری کنم. :

«از چه نکته فرضیات بنیادی فیزیک مدرن ، فاصله میگیرند از محتوای مشاهده شده تجربه احساسی ، مطلبی است که تاریخ «انرژی» شناخته شده وسیله انشتین بطور غیر مترقبه با «ماده » یا« جرم  »، مطرح شده  ست.

به یکنفر روانشناس میتوان امکان داد که بیندیشدکه تمایز ریشه کهن بین  ماده و انرژی  ،  عبارت است از نحوه بیولوژیکی  است  که تکامل حواس را  مشخص کرده اند.

درک   مادی ما از اثرات جاذبه  ی جرم (مثلا  یک دانه شن  که به پوست ما اصابت میکند) تحریکی لااقل همسنگ یکدهم گرم  با «ده بقوه بیست ارگ» پیدا میکند؛ احساس (سی نس تزیک)(یعنی  حس برداشتن  یک وزن برای مثال) نیز  مشکل تر است. درعوض چشم  حساسیتی در مقابل پنج کووانتا انرژی رادیان  دارد یعنی (ده به قوه منهای ده ارگ و حتی باز هم کمتر.

برای کشف انرژی(احساس) آلت در یافتی انسان  ده به قوه بیست بار حساس تر از  احساس ویا کشف جرم(به کسر  ج) است.

اگر دریافت(احساس) جرم ،  بهمان اندازه ،  انرژی و حساسیت داشت، همسانی هردو بجای اینکه متناقض باشد یکسان میبود.

با دیدن نور میتوانستیم در عین حال فشار یا اثر فوتون هارا احساس کنیم؛ از همان آغاز، جرم و انرژی بمثابه روش(طور)متفاوت درک  یا دریافت از واقعیبت  منحصر به واحد (یک چیز)را احساس کنیم.»

میتوان افزود که اگر لامسه  بقدر باصره حساسیت داشت، میز ستبر 

; محکم  ادیننگتون   تقریبا دگرگون میشد.(ولی نه کاملا  به میز _ سایه)

...........................................................

 

 


 

فصل چهارم

 

حوالی 1930«ذرات اساسی(اولیه_ عنصری )» که بعنوان تشکل دهندگان ماده ملحوظ میشد ،  تعدادشان به سه میرسید: الکترون، با بار منفی، پروتون، بابار مثبت، و نوترون ، خنثی چنانچه نامش میرساند. پروتونها و نوترونها هسته اتمی را تشکیل میدادند که در آن ، در عمل، تمام  جرم اتم متمرکز بود. الکترونهای دوار(درحال چرخش یا  گردش )پوسته بیرونی (خارجی) را تشکیل میدادند.

امروز  ما در حدود صد ذره اولیه (آغازی) را می شناسیم که  مولود  تشعشع  های آسمانی یا  آزمایشگاه ها میباشند..برخی از آنها خیلی سریع الزوال (کوتاه عمر)هستند  و  که طول  عمرشان کسری بی نهایت کوچک از  ثانیه است. دیگران ، بر مثال پروتون ، دارای طول عمر ی  مفروض و نامحدود  اند. برخی دیگر بر مثال فوتون وجود مجازی نامحدودی دارند. برخی  خیلی عجیب و غریب میباشند: واژه « غرابت» عبارتی ( حد) است فنی که برای بیان یکی از خواص کمی  آنها  بکار میرود. البته  میدانیم که مجموعه واژگان فیزیک    جدید دارای  واژه هائی متعدد شگفتی زا میباشند.

«جل من»، نظریه ای را برای ذرات اولیه  پیشنهاد کرد که،  با احترام تامی نسبت به   بودا آنرا  «سبیل مثمن» نام نهاد.این نظریه به او امکان داد که یک ذره ناشناخته شده  را پیشی بینی کند بنام « اومگا  موان  »، که از برکت آن به دریافت جایزه نوبل رسید. آری جل مان(جلمن)و همکارهایش  بکار تحقیق خود ادامه داده و بدین نتیجه رسیدند که  ذرات بنیادی(اولیه) هرگز اولیه نیستند و خود از جوهر های  بنیادی تری که کووارکس نام گرفته اند تشکیل شده اند. و با ادای احترام به (جمس  جویس  فی نگان س ویک)

به زبان آلمانی کووارک  بمعنای شیر بسته مخمر است _ ماست   یاقورت))

در لحظاتی که این سطور را می نگارم ، هنوز این جوهر های فرضی  کشف نشده اند، ولی اصطلاح  تعقیب کووارک  در زبان آرگوی دانشگاهی در آزمایشگاه های فیزیک  رواج دارد..

همه ی این توضیحات  برای این است که نشان دهیم فیزیک دانها بخوبی میدانند که تولیدات  آنها  مافوق واقعیت (سوررآلیسم)است. 

اما  جمال  مرموز جهانی که خلق نموده اند،  در عکس برداری دلربای سرگذشت های  اطاقک ذرات(محفلظه آزمایش ذرات بسیار ریز عناصر  اولیه )، که مسیر های  بینهایت کوچک را نشان میدهند :

مسیرهای ذراتی که باسرعت غیر قابل تصوری  بصورت منحنی یا مارپیچ ، برای برخورد باهم تغییر جهت داده و  یا بمنظور تولید ذراتی دیگر و یا  ایجاد «موجک  های» بسیار ریز منفجر   میشوند.و موجب تولیدذرات  یا موجهایی« بسیار کوچک »میگردند.

 رقاصه های این  سالن رقص نامرئی هستند : این رقاصه ها  اثری از حرکت خود را میگذارند که شباهتی غیر دقیق به اثر حرکت یک هواپیما ی ماورای صوتی در حال  پرواز  دارند؛  ولی  باآن استحکام   و صراحت   که میتوان طول ، زوایا، انحناهای آنهارا بکفایت ، برای تعیین  سرعت ، انرژی ، بار الکتریکی، و غیر ه .. ذره را بدقت ارزیابی نمود..

این روش فنی برای  فیزیک  دان امکان فراهم میاورد که  چیز ی غیر قابل تصور را مشاهده کند : تبدیل جرم به انرژی و  تبدیل انرژی به جرم.وقتی که یک فوتون،«تراکمی از انرژی»بدون جرم ، با یک هسته اتمی اصطکاک می یابد، موجب تولید یک الکترون و دو پوزیترون میگردد. حتی دو الکترون و دو پوزیترون*(*الکترون با بار   مثبت ، یا انتی الکترون(ضد الکترون). بر عکس ، وقتی که  یک الکترون با یک پوزیترون اصطکاک می یابد، هر دو تخریب شده و جرم های آنها به شعاع های گاما با انرژی زیاد تبدیل میگردند.

نفوذ به چنین ژرفائی  از سطح  جهان ،   براستی،   یکی از بزرگترین پیروزی های قوه دراکه  بشری است.

بدیهیست ، فیزیک دانان،  پیوسته،   خاطر نشان میکنند که    کشف این اشباح در ژرفا  ،  مافوق  ادراک است:  حد اقل، فقط،  اثر آنرا در محفظه آزمایشکاهی ارازی   مینمایند.


 

فصل   پنجم

 

 خیال انگیز ترین   شبح  ذرات    بینادی (اولیه)  به عنوان  نوترینو  معروف شد.

ولفگانگ   پولی وجود آنرا در سال 1930   ، مطلقا به دلایل نظری(تئوریکی )پیش گوئی کرده بود؛ولی ، در سال 1955 بود که

F.REINES & C.COWN

آنرا  در پیل اتمی  کومیسیون انرژی اتمی ساواناح کشف کردند.

اگر کشف این  شئ  اینقدر بطول انجامید علت آن بود که نوترینو دارای هیچ گونه خاصیت فیزیکی نیست:  نه جرم ، نه بار الکتریکی، نه میدان مغناطیسی.

ذراتی را که در راه خود بدانها برخورد میکند آنرا جذب نمیکنند، نه آن را جذب میکنند و نه طرد می نمایند.

در نتیجه یک نوترینو که از راه شیری  یا یک نبولوز  دورتر فرامیرسد ، و با سرعتی نوری ازخلال  بطنی کره زمینی همانند  خلاء عبور میکند .

هیچ  چیز  نوترینو را متوقف نمیکند، مگر اینکه  از مقابل ذره ای دیگر را تلاقی نماید  ، و چنین ارزیابی شده است که تقریبا شانس یک روی یک میلیارد احتمال برخورد در جریان عبور از زمین* میتواند داشته باشد. « خوشبختانه بگفته « مارتن گاردنر»

..............................

*

 

*راین و کووان، که  نوترینو را کشف کردند، آزمایشگاه هائی  را در اعماق معادن نمک وطلا  برای جذب بارانهای نوترینو (غیر آلوده  با ذرات  موجود در فضاکه نمیتواننددر اعماق نفوذ نمایند) ، مستقر نمودند)ص5   78

.................................................................

 

بقدر کفایت توترینو وجود دارد که  ، عملا ، تصادمات حاصل آید ؛ درغیر این صورت هرگزا مکان کشف آن وجود

نمید اشت.

در  همین لحظه ای که  شما این خطوط را قرائت می فرمائید، میلیارد ها دانه نوترینو از جانب خورشید، اختران آسمانی، و حتی از سیایر کهکشانها  ارسال شده و از مغز و جمجمه شما میگذرند.

تنها فیزیک دانها مدهوش  چنین کشفی نبوده اند بلکه « جون اوپدیک»داستان نویس  در باره آن شعری سر وده است.

چیست  این  عنصر بجز خنثا و هیچ

ذره ای ناچیز اما   جرم هیچ

بار آن را گر بخواهی هست هیچ

نی عمل دارد و نی عکس العمل

از برایش ارض ما  چیزی  صغیر

عابر از هز شیء از خرد و کبیر

از خلال هرچه خواهی عابر  است

همچو خدمتکار دردهلیز مست

یا فوتون لغزان به  روی آینه

میشود مانند یک گاز رقیق

هیچ دیواری نباشد مانعی

هیچ  فولادی   نمیمگردد سپر

 

 

 

 

 

 

 

از نظر متفکری درست اندیش ، براستی، نوترینو ها ظرافتی  مشترک   با اشباح دارند  _  چیزی که مانع وجود داشتن آنها نیست.

بواقع ، عدم خواص فیزیکی «صلب» ، این خاصیت های  «اثیری»نوترینو، عده ای را تشویق کرده اند که از خود بپرسندآیا ذرات دیگری میتوانند وجود داشته باشند که موجب فراهم شدن حلقه مفقوده  بین «ماده» و |«روح»  باشند؟. بدین جهت است  که

V.A.FIRSOFF

عضو جامعه سلطنتی  ستاره شناسی، چنین می اندیشد ک «روح  عبارت  است از جوهر یا عکس العمل متقابل عام  چیزی  همانند الکتریسیته و نیروی ثقل  که میبایستی  مدول(مقیاس)تبدیلی همانند معادله انشتن

E= m.

باشند، که بتواند«ماده  روانی » را با جوهر های دیگر جهان فیزیک مربوط کند؟ او فکر  میکند  که حتی ممکن است ذرات اولیه (بنیاد) ماده روانی  باشد ، و پیشنهاد میکند که «میندن»(از انگلیسی مایند، روان) مأخوذ باشد نامیده شود    و که خواص آن  تقریبا متشابه  با خواص «نوترینو »باشد:

جهان هستی ، از  دیدگاه یک نوترینو(اگر نوترینو جهان را بنگرد)چهره ای عجیب خواهد داشت. زمین و سایر سیارات در آن منظر ه وجود ندارد و ویا در بهترین شرایط  ممکن  است  همانندانبوهی ابر جلوه گر هشود.  خورشید و اختران ،  به مقیاسی که  موترینو ارسال میکنند ،  ناروشن  مجسم میگردند. یک مغز« نوترینو » شاید در باره وجود ما  ،   ایده ای  داشته باشد   بعلت برخی اثرات ثانوی ، ولی بزحمت  قابل اثبات ، زیرا ما در دسترسی آلات نوترینو نیسیتیم،

جهان ما  از جهان نوترینو ها حقیقی تر نمیباشند؛ این جها ن ها وجود دارند، ولی در فضائی مختلف، که تحت اداره قوانین مختلف میباشند.....هیچ جسمی نمنتواند از سرعت نور تجاور کند...

ولی نوترینو  تحت توان میدان جاذبه  ونیز الکترو مغنا طیس  نیست ، بقسمی که وابسته به این حد سرعت نیست و میتواند خود دارای زمان مربوط به خودش باشد.شاید بتواندبا سرعتی بیش از سرعت سیر نور  جابجا شود، و این باعث میشود که نسبتا از مقیاس یا معیار نردبان زمائی ما عقب باشد.

بنا به تجزیه های قبل جواهر روانی (انتیتته مانتال)، چنین بننظر می آید که این جوهر ها دارای جای مشخصی در فضای موسوم به «فهزیک»ندارند یا ، بهتر بگوئیم جذبی الکترو_ مغناطیس ، و از این نظر  جواهر نامبرده به یک« نوترینو» یا حتی یک الکترون سریع  شبیه اند. و این خود نوعی فضای ویژه  تابع قوانین مختلفی هست ، چیزی مضاعف که تجربه های  روانشاسگی  انجام شده در دانشگاه «دوک» و غیره را ،  تأیید میکند

 بنظر میرسد که این نوع برداشت(ادراک_ببینش) شامل و حامل  یک عمل  و اثر متقابل روانی است که تحت قوانین ویژه ای  بوده و نوعی  از  «فضا_ زمان» دیگری  را مشخص میکند.

معذالک، «میندن» (فیرسوف) مدلی بسیار ابتدائی است ، متأثر از یک تفسیر اتمی  فعالیت هائی  که گذار از آن  آغاز شده است.«سیریل بورت » ، که «پسیکون » هایش  بیشتر تشکلی میبود تا ذرات، فرضیه ای روشن تر را پیشنهاد  نمود ، ولی آن را دنبال نکرد. آخرین تلاشها در راه رسیدن به رابطه  ای میان نقش پسی در فیریک کوانتاو پدیده های پسی در پاراپسیکولوژی  عبارتند از تحقیقات روانشناس  جون اکلس و فیزیک دان ادریان  دوبس.

ولی تحقیقات آنها مستلزم گردشی د ر سواحل عجیب تری  از آنچه که تا کنون دیدیم میباشد.


 

فصل ششم

 

در سال 1933،« پول ادریان موریس دیراک»، از کمبریج ، نظریه ای را مطرح ساخت  که  ممکن بود به عنوان جنون محض تلقی شود اگر مبدع آن یکی از نخستین دانشمندان فیزیک عصر خود نمیبود.( دانشمندی که برنده جایزه نوبل در سال   ) 1933، که توانسته بود نظریه نسبیت انشتن  را با مکانیک موجی  «شرودین جر» متحد سازد.

متأسفانه نظریه همبستگی نامبرده با مشکلات جدیدی مواجه شد که «دیراک» کوشیدآنرا حل نماید ، با طرح اینکه فضا   درحقیقت خالی نیست ، بلکه دریائی  عظیم از الکترون ه با بار منفی دارد( و درنتیجه انرژی منفی).

اندیشه جرم منفی ما فوق تصور است ؛ تنها چیزی را که میتوان  در باره چنین  ذره ای گفت    این است  که اگر  آنرا  بسوی    یکطرف هل بدهیم بسوی دیگری متوجه میشود، و یا که اگر برآن فوت کنیم بلعیده میشود. چون ، در این فرضیه ، الکترونها ی صاحب انرژی  (منها)تمام فضای موجود را پر میکنند، آنها بدون اثر متقابل می مانندو وجود خود را متظاهر نمی کنند. ولی ممکن است که اتفاق بیفتدکه یک شعاع سماوی با انرژی زیاد با یکی از این ا شباح  الکترونها اصابت کند و انرژ ی خودرا به آن منتقل نماید.  نتیجه آن میشود  که الکترون شبحی از دریای خود جهیده و به الکترون معمولی تبدیل گردد که مجهز به جرم و انرژی ی مثبت است. در این اثنا، (لحظه) فقط در چنین   حالی     یک حفره ، یک حباب در دریائی که غرق است وجود دارد. این حفره یک نفی جرم منفی است: پس دارای یک جرم مثبت است. در عمل، بنا بر پیشی گوئی دیراک، این حفره«نوعی ذره جدید ناشناخته  ی فیزیک تجربی خواهد بود که دارای همان جرم  یک الکترون خواهد بود، با بار مخالف. میتوان آنرا انتی الکترون نام نهاد»

ولی (ضد الکترون)انتی الکترون   زندگی اش  کوتاه است.  خیلی زودیک الکترون معمولی جذب«حفره »شده  در آن سقوط میکندو دو ذره یکدیگیر را با ایجاد جرقه و  اشعه  مجهز به انرژی فراوان ،   نابود میکنند.

،این نظریه بقدری جالب بود که«نیل بوهر»، آن را موضوع تاریخچه ای(سرگذشتی) موسوم به (برای اسارت  فیل ها)، بکار برد.

با مزاح دانش آموزی که بنظر میاید خصایص یکنفر دانشمند را داراست، او به شکار چیان درندگان  اندرز میدهد محل آبشخور پیل ها  را انتخاب کنید و خلاصه نظریه« دیراک» را قرار دهید.« وقتی که فیل، که شهرت خردمندی دارد، برای نوشیدن آب بدان نقطه می آیدو متن را قرائت میکند، چند دقیقه ای مدهوش میگردد، شکارچی از مخفی گاه خارج شده ، حیوان را در بند گرفتار،  و آنرا به باغ وحش کوپنهاگ اعزام میدارد.*

.....................*

*چون این داستان را از ژرژ کاموو  اخذ کرده ام، اجازه دارم که  از او داستان دیگری را بگیرم که مربوط به «دیراک» است. دوست روسی ی او«پیتور کاپیتزا» فیزیک دان روزی ترجمه اننگلیسی ی جنایت و مکافات داستایوسکی را به اوداد. مدتی بعد دیراک کتاب را برایش پس آورد. کاپیتزا  پرسید : «خوب  از کتاب  خوشت آمد؟».  _ بد چیزی  نیست بطور کلی. ولی نویسنده اشتباهی  در یک فصل  مرتکب شده است: در یک روز دوبار خورشید را طالع ساخته است.

 

*فصل 6 ص 82_3

.............................................

 

 

 

..............................

و با این ماجراها ..... یکسال پس از اتنشار فرضیه «دیراک»، «کارل .د اندرسون » در موسسه فنی کالیفرنیا، توانست آثار الکترون های اشعه سماوی  را در  اطاقک  گلوله ها در یابدو ملاحظه کرد که برخی از الکترونها در مسیر  خود از میدان مغنناطیسی    خیلی قوی  از مسیر  خود منحرف شده و درجهت مخالف حرکت  الکترونهای  معمولی  با با ر منفی حرکت میکنند. از این ماجرا نتیجه گرفت که  این ذرات  عجیب و غریب میبایستی بار مثبت داشته باشند وآنها را پوزیترون نام نهاد. اینها ضد الکترون(انتی الکترونهای)پیشگوئی شده بوسیله  دیراک بود. آندرسون مقاله دیراک  را نخوانده بود.

 از کشف« ضد -الکترون »  تا کنون  دانشمندان فیزیک   توانسته اند «ضد ذرات »  برای همه ذرات شناخته شد ه  در       آزمایشگا ه ها ،  ایجاد کنند :    (فعلا)  پنجاه  تا از یکسو و پنجاه تا از سوی دیگر. این مصنوعات تفاوتشان فقط در این است که دارای بار های الکتریکی و «مومان»(گشتاور)مغناطیسی مخالف اند،  دارای« سپین« برابر و« عجیب و غریب »متضاد .

ولی معمولا انتی ذرات نادرند :  چه  دارای منشاء تشعشعات سماوی باشند و چه محصول  بمباران اتمی خیلی قوی، همانطوریکه دیدیم خیلی  زوال پذییر ند ، زیرا یک ضد ذره نمیتواند بدون  حذف« التر اگو »(هم پیوند_جدائی ناپذیر )زمینی خود  آنرا ملاقات نماید، وآنا،  محو گردد. ولی خیل محتمل است که  تصور میشودسایر  کهکشانها ، خود ، از ضد ذرات تشکیل شده باشند، که با هم ترکیب میشوند و ضد ذره تولید مینمایند. و نیز برخی حوادث سماوی بی نهایت عظیم ، از قبیل سوپر _نواها و بارانهای اشعه ایکس از برخورد و امحای متقابل  سحاب ماده  و ضد ماده ریشه گیرند.

 

  

این طرح منظری های مرموزئ ، که برای نویسندگان«علوم بافنده خیالی» روح پرور است،  در شاعری نفوذ کرده .

پس از پایان درسی  از«ادوارد تلر»(«پدر بمب هیدروژن»)، در مورد عواقب انفجاری تماس ماده و ضد ماده، یکنفر فیزیک دان  کالیفرنی ،( هارولد .پ. فورث)، رباعی های زیر را برای  مجله نیویورک فرستاد، که در نوامبر سال 1956 چاپ شد.21

 

«
فصل هفتم

 

معذالک نظریه اقیانوسی از ذرات با جرم منفی، بقدر کفایت برجسته برای متحیر ساختن یک پیل ، به نظر تعدادی از فیزیک دانان بیشتر چندش آور بود. نه بدان دلیل  که  دلربا بود ، بلکه زیرا هیچگوه روشی برای تصدیق آن یا طرد آن  در دست نمیبود.؛ بعلاوه  نوعی شباهت ظریف مشکوک با اتر قرن نوزدهم  در آن یافت میشد. فیزیک دانان ضد ذرات را می پذیرفتند ولی در جستجوی نظریه ای  روشن برای توضیح برخودشان بودند  .

چنین بود  که در سال 1949، «ریچارد فیلیپ  فیمان»، که او نیز در موسسه  فنی کالیفرنی بود، ایده ای ابراز داشت که بنا بر آن پوزیترون  چیزی بجز از یک الکترون نیست که ،در طول لحظه ای بازگشت  در زمان، ، همان توضیح  برای  سایر « ضدذرات  »ارزش  داشت.«در ترسیمات  دیاگرامی فینمان » ،که  بزودی برای فیزک دانان مأنوس بود

یک محور نمایش  زمان بود ، دیگری فضا؛ ذرات میتوانند جابجا شوند، در یک جهت یا در جهت دیگر، و یک پوزیترون  که پیش میرود همانند ما در آینده رفتارش دقیقا همانند یک الکترون  است که  لحظتا در گذشته جابجا میشود.

واژگون شدن زمانی پیشنهاد شده بوسیله فینمن موقتی و گذرا هستندزیرا در جهان ما ضدذرات موقت اند؛  ولی میتوان از خود  پرسید که آیا در یک کهکشان  که از ضد ماده تشکیل یافته ، آیا زمان، نسبت به زمان ما،  به عقب برمیگرد ؟

در هر حال برای  مبحث فیزیک زمینی مفاهیم فینمان  نشا ن دادند که بقدری موثر بودند که  پیدا کننده آنها نشان علمی آلبرت انشتن  را در سال 1953 و نوبل را در 1965 دریافت کرد.

و فلیلسوف  « هانز رایخننباخ »در همان وقت نوشت که نظریه فینمان  «شدید ترین ضربه ای  تاریخی بود که  در فیزیک به مفهوم   زمان وارد گردید».

 

 


 

فصل هشتم

 

البته باید توجه داشت که تاریخ علوم بارها تکرار کرده  است که :

یک نظر یه هرچند در عمل فاعل باشد و نتایج محسوس فراهم آورد، این واقعیت   تأیید نمیکند که فرضیه  های آن نظریه ادرست بوده اند.

 وانگهی نظریه فریمان مشکلاتی  منطقی  ناراحت کننده ای را ، حتی بر اساس معیار های میکروفیزیکی   تحمل پذیر مدرن ، عرضه میکند .

بار ها کوشیده اند که این مشکللات را مرتفع نمایند .( من خودم به تحقیقات« آدریان دبس» مراجعه کرده ام ،  که بجای یک بعد زمانی دو بعد پیشنهاد نمود).«**:

**آدریان دبس در اثر یک حادثه فوت کرد . او ریاضی دانی درخشان بود. فیزیک دان هم بود.تحقیقات خود را در باره  کارهای مرموز مربوط به دفاع ملی انجام میداد.:  سر نوشت او در مقاله ای مهیج در

c.d.broad

(journal of the spr, decembre 1970)

ثبت است.

ادینگتون و «سایرین» جهانی پنج بعدی را مطرح ساخته بودند. سه بعد فضائی و دو بعد زمانی؛ ولی نظریه ی «دبس» ، شامل ملاحظاتی حساس است که مربوط به  مسئله غیر قابل پیش بینی  بودن و مجهول بودن آینده فیزیک کوانتاست. بدین طریق  است که علامت زمان (فلش زمان)، فراسوی بعد زمانی دوم ، از معبر جهانی  احتمالی   عبور  میکند ، نه قاطع و مشخص ؛  لااقل کمتر جنبه فلش دارد تا بسته ای موج.  ولی سود اساسی این فرضیه  آنست که میکوشد از «تله پاتی» و (سبق الاسرار،  یا ، حسی داخلی) توضیحی،  از مرتبه فیزیکی مدلل تری ، از دیگرتوضیحات را مطرح کند _ و این بدان حد مدلل و بغرنج که فهم  آن ، دیگر،  بدون شناخت کامل نظریه کوانتا  ، ممکن نیست.

ددر  هر حال،  در مورد  مسئله حس داخلی (یا سبق الاسرار)   میتوان گفت   که پیش آمد ی  حوادث آینده پیرو بعد دوم زمانی است که در  آن«احتمالات عینی »همان نقشی را ایفا میکنندکه مناسبات علیت در فیزیک کلاسیک. به عقیده «دبس) در اینجا مسئله  عبارت از«   بعد دومی اززمان  است که در  آن احتمالات عینی ی حوادث     آینده  به عنوان عوامل  دم دست(موجود) همزمان است که  آینده را منحرف و برای حدوث با نوعی ویژگی  خاص مقرر میدارد». 23

 

استدلال مذکوردارای این مزیت است که میتوان برای دگرگون ساختن اعتراض قدیمی منطقی که برحسب  آن پیش احساسی(حس داخلی_ سبق الاخبار) یک حادثه  آینده نگری شامل امکان تأثیر گذاری بر حادثه است. و این،   پیش احساسی ر ا  باطل میکند.

دبس عبارتی را بکار میبرد(بنام پره _کاست ، یعنی  پیش تدوین یا بهتر بگوئیم پیش ادراکی)، برای تعیین آنکه موضوع  پییش گوئی پیامبرانه نیست ولی موضوع عبارت است  از ادراک اولیه عوامل احتمالی در یک سیستم که  آینده را  در حالتی مفروض پیشامده   میکند.

ولی این « پیش تدوین ها  » نه بر پایه نتنجیم ، حدس، تخمینی يا(،پیغمبری) مبتنی هستند و نه بر استدلال ؛  زیرا ما نمیتوانیم نه آنها را رویت کنیم و نه « عوامل  موجودیت » را استنتاج نمائیم. اخباریه  مربوطه  بوسیله پیام آورانی  فرضی،   که دب آنهارا فرضی «پیامربرانه»  نامگذاری میکند، و   که دومین بعد زمانی  میباشند، و بنام« پسهترون» به گیرنده واصل میشوند.

این ذرات استعدادخارقی دارند _ ولی کمی ضعیفتر از«  نوترینو» های «پولی»يا،«الکترون های با جرم منفی ی دیراک»، و الکترون هائی  با خاصیت عودت زمانی ی« فیمان»،  سه نوع ذرات  که فراهم کننده جایزه نوبل  به محقق های مخترع آنها بودند.

«پسیترون» ( دبس) در عمل  محصول گرایشهای فعلی ی نظریه «کوانتا  »  و تحقیقات روی مغز میباشند. «پسیترون» دارا  ی جرمی  موهومی (بمعنای ریاضیات) است(اعداد موهومی دارای مجذور منفی هستند حتی  اگر جذر ها ، بر حسب تعریف همیشه مثبت اند(منفی در منفی میشود مثبت). ولی این،  نوعی وسیله و ابزار مفید برای فیزیک کوانتیک است که  بعدی (به ضم ب)جدید را وارد عملیات میکند  که مغایر توزین های(ارزیابیهای) معمولی انرژی ، جرم یا زمان اند  ) و  بدین ترتیب ،میتواند ، بنا به نظریه نسبیت ،  با  سرعتی بیش از سرعت نور. ،الی غیر النهایه  بدون از دست دادن انرژی ی (موهومی)،  مسافرت کند،

امروزه ، در نظریه «کوانتاها»طرق مستلزم جرم منفی یا موهومی تقریبا روشی  مستعمل و جاری به حساب می آیند.

پروفسور «مرجنو»، از دانشگاه «یال»،  در این مقال (مقوله)توصیفی جذاب  داده است :

«در پیش قراول تحقیق فیزیک باید لازم دانست که وجود«پروسسوی  مجازی» ، که محدود به زمانهای خیلی کوتاه است،  ضرور میباشد.

طی زمانی خیلی  کوتاه هر پروسسوی فیزیکی میتواند  آنچنان پیش آید  و کسترش  یابد  که  مغایر قوانین  طبیعی ( بدانسان که میشناسیم) ،  عرض اندام کند، و همیشه با اختفای خوددر زیر پوستین(یا پوشش)« اصل عدم اطمینان _ اصل لایقینی» پوشیده شده باشد.

وقتی که یک پروسسوی فیزیکی جان میگیرد این پروسسو «آنتن هائی » را بتمام جهات ارسال میدارد و در جریان این  اکتشاف زمان میتواندواژکون گردد، قواعد معمولی مورد تجاوز قرار میگیرد، و هر حادثه ای ممکن الوقوع است.و سپس این پروسسو ها ی فرضی متوقف شده و پس از زمانی  همه چیز در نظم خود مستقر میگردد.»24

پروفسور «بوهم»، از دانشگاه لندن، نیز،  روی این مطلب،  در مطالعه ای در باره  نظریه کوانتوم اصرار می ورزد .

:

«توصیف بعضی  پدیده ها ی کوانتیکی ایجاب میکند که  مفهوم کلاسیکی  رایج را که برحسب آن یگ( سیستم_ منظومه ) در طی مسیری مشخص حرکت میکند، بوسیله ایده ای که تحت پتانسیل(ظرفیت) تشتت آمیز ، سیستم گرایش دارد که

حرکاتی در  تمام جهات در لحظه واحد  اعمال کند، جانشین  گردد. معذالک  فقط برخی انواع انتقال میتوانند  در زمان نامحدود در جهت یا «سمتی  واحد»  حرکت کنند : این سمت واحد را ما «واقعی» نام میدهیم . این نامگذاری را برای تشخیص ارسالات  موسوم به «واقعی» که انرژ ی را نگه نمیدارندو در نتیجه بایستی قبل از ر سیدن به دور دست واژگون (معکوس) گردند، پذیرفته ایم . این تسمیه رضایت بخش نیست، زیرا ظاهرا به نظر می آید که نشان دهنده  آنست که ارسالات مجازی  دارای اثر واقعی نیستند. بر عکس  آنها حائز اهمیتی قابل ملاحظه میباشند.زیرا تعدادی زیاد از پروسسو ها ی فیزیکئ  از این ارسالات موسوم به مجازی حاصل میگردند.« دبس » که نقل قول بالا را بیان کرد خود آنرا تفسیر میکند:

نظریه کوانتیک  در موردجابجا شدن (انتقال)مجازی چسبیده به مفهومی است که من  پیشنهاد کرده ام. :

«یعنی مفهوم حالت (شرایط) فعلی یک جوهر محاط شده در زمان موهومی دستگاهی کاملی از احتمالات عینی که الزاما ،  وارد عمل نمیشوند ، ولی معذلک جریان فعلی حوادث را تحت تأثیر قرار میدهند...همانطوریکه«بوهم» متذکر میشود، ما بایستی در نظر  داشته باشیم که سیستم (منظومه )  ، قدم به قدم ، تلاش میکند که تمام ذخایر ممکن را که منشاء و سرچشمه ابراز فعلیت اندبیازماید.

بدین ترتیب میتوانیم این امکانات  موهومی را مشخص نمائیم ، دامنه احتمال ، بعنوان انبوهی از ذرات جرم موهومی  در حال انجام عمل متقابل بسان گازی بدون اصطکاک.»

 

این انبوه ، این سحاب ، این «ساختار» پوزیترون جرم موهومی  که براروی نورون یک فاعل با دریافت ویژه  به آن            نه فقط خبر مربوط به    حالت فعلی سیستم را به آن مرتبط میکند ، بلکه همچنین ایجاد های مدون(تربیت های  ماقبل) حالت آینده ی احتمالی  آن را ، که در حال حاضر  بوسیله آنتن هایی که  در کله جهات ارسال میدارد . پس (پسیترون ها)  ، به عقیده (دوبس) ، نقشی همسان   نقش    فو تون ها  در دید عادی ،  بازی میکنند با این اختلاف که پسیرون ها ، مستقیما روی مغز اثر میگذارند، بدون اینکه از چشم عبور کنند؛ مضاف اینکه آنها  جرمی موهومی  دارند و حال آنکه جرم فوتون برابر صفر است، و آنها حامل خبر  پروسسو ی فعال و پروسسوی موهومی هستند، این آخری ها «آماده ساز»  آینده نزدیک میباشند. اگر خواننده این بحث را کمی تاریک و بغرنج تصور میکند ناراحت نباشد که تسلی یابند با اندیشیدن اینکه کدورت متتضمن ، اگر بتوان گفت،  به فیزیک کوانتا، همانند سوراخ های پنیر گروئییر هستند .

در مورد دانستن _موضوع که دارای اهمیت بنیادی است_ که چگونه پسیترون  هابتوانند مستقیما به اطلاع مغز  عال برسانند، آنهم با قطع ووصل جریان دستگاه حساس ، دبس در این باره با مراجعه به یک نظریه پیشرفته در چند سال     گذشته 

بوسیله  

«جون اکل»

 

این فیزیولوژیست بلند پایه در سال 1963 جایزه  نوبل را  برای کارهای خوددر باره ارسال نوسانات عصبی  از خلال  اتصال های سیناپتیک یاخته های مغز.در پایان کتاب  مربوطه 

(The neuro physiological Basis of Mind)

، اعلام کرد که این« نظریه  که موسوم به «فرضیه نحوه عمل«اراده» روی کورتکس مغز است»، _ فرضیه  ای که مربوط به پیش شناختی نیست ، بلکه  پیشنهاد های مربوطه  به عمل متقابل اندیشه و ماده  که مستقیما با موضوع بحث ما ارتباط دارد؛  ترجیح میدهم در این باهر چند عبارت مطول را بنگارم.

قضیه  عبارت  از یک واقعیت روانپزشکی  است  که ما تصورمی کنیم  دارا آن  چنان استعدادی هستیم که میتو انیم  بر آن تسلط داشته باشیم یا آنرا  یا دگرگون سازیم ؛ یعنی قادریم ، در زندگی ،   اعمال خود را بوسیله تمرین «اراده»تحت اختیار داشته باشیم.در زندگی عملی مشاهده می کنیم که اشخاصی  معمولی وجود دارندکه   خیال میکنندکه دارنده این قدرت (فاکولته) میباشند

تا تحریک نمودن  کورتکس  محرک (بیماری که یک عمل باز مغز را تحمل میکند)، امکان دارد  که به ایجاد تحریکاتی  بغرنج  روی بیماری آگاه اعمال نمود. بیمار  چنین میگوید که تجربه بسیار متفاوت با حالتی است که  «خواهان »یک حرکت است...در آن صورت تجربه  رفتار «ارادی» درست  در نمی آید. در این مورد هدف این نیست که مدعی شویم که هر «عمل»  ارادی و مورد «خواست» است.مسلم است که قسمت عظیمی از فعالیت  خیلی عادی ،  با مبنای پوست مغز ، خود کار و مکانیکی است. همانندتنفس  که میتوان آنرا قابل مقایسه با مراکز تنفسی دانست. ولی این بدان  معناست  که امکان داردبطور ارادی کنترل فلان یا بهمان عملیات را  تعهد کرد ، حتی عادی ترین  اعمال ، همچنان که میتوان در حدودی بر روی اراده تنفس کنترل بر قرار نمود.

بگ مسئله نوروفیزیولوژیکی مهم  پیش می آید  وقتی که بکوشیم  حوادثی را که در پست مغز واقع میگردد،هنگامیکه  بوسیله تمرین « اراده» ، تغییری حاصل می آید که پاسخ(واکنش) موقعیتی مفروض بوده باشد.

 

اکلس  »آنوقت در باره نحوه ای که «نفوذی ضعیف  از اراده »،   اثری بر روی فقط یک نورون پوسته مغز  وارد  میکند، خواهد توانست تغییراتی وسیع د ر فعالیت مغز حاصل کند، نظریه ای تدوین مینماید. بر مثال

سلب ضربه ای  که بر نورون ها ئی وارد میشود که درست ،  زیر مرز دشارژ  یک تحریک عصبی،  در حالت تعادل  غیر ثابت اند«ناپایدار».*

(*در اینجا اجازه میخواهم  بتوانم به عنوان کنجکاوی خاطر نشان کنم که در کتاب

(le Yogi et le Commissaire )

چاپ 1943 ، به  ایده ای توجه نموده ام که ، از بعضی لحاظ به یک پیشگوئی نظریه «اکل» شباهت دارد، نظریه ای که  ، بنا بر آن،  «اراده» میتواند بر یاخته های مغز ، در  حال عدم تعادل ، برای  اجرای کارهای ارادی و  آگاه اثر داشته   باشد :

مشیت(فعل ارادی _ اراده)، که درجهت مخالف سرنوشت است میتواند بصورت  زیر تعریف گردد. اراده جنبه ای یا طرح پیش ساخته ای روانی است که   مولود نقش نوسان های موانع  و نهی(امر و نهی) کتب و کف  میباشد.

اگر این نقش در سطح آگاهی انجام گیرد، نوعی احساس بوجود می آورد که بمنزله یک  طریق انتخابی است، بدون اینکه نه تحمیلی باشد و نه غیر قابل اجتناب . احساس  آزادی  بههمان اندازه قوی است که  طریق  تتقرب بیشتر نکته آگاهی  آنجائی که محل تمرکز توجه است.نتابج(تأثیرات)منتج از طریقه ها در  حدود پیش احساس ، اثر عملیات« نیم_ خودکار»

و عملیات طریقه های غیر آگاه اثر عملیات کاملا خود کار را دارند.

«احساس آزادی اختیار(قدرت اختیار عمل)که  نتیجه طریقه  حاصله در نقطه ی تمرکزتوجه است ، به احتمال ، همسان  آ«گاهی فی نفسه میباشد. خصلت اساسی آن این است که طریقه  این احساس را در انسان ایجاد میکند که عمل از درون به سوی  بیرون(برون)؛   میباشد و نه برعکس آن؛ بنظر  میآید که مدلول موجودباطنی موضوع است ونه مدلول  محیط خارجی.

در تراز روانشناسی، احساس آزادی اختیارنیز داده ای است یا «واقعیتی) است همانند ادراکات اولیه به وسیله  حواس  یا برد باری و  آزار ...

«تصادفا ، حالت «تعادل موقتی»که نشان دهنده پیدایش «اختیار عمل  » است با عدم ثبات ریشگی  مولکول های آلی و  سایر ترازهای زیست شناختی تولید آنهاست.»[پایان نوت]

از  آنجائیکه پوسته مغز  شامل در حدود چهل هزار نورون در میلیمتر مربع هستند و که چند عدد نورون به چند صد نقطه اشتباک ،عصبی،   با نورون های دیگر مربوطند، ما با شبکه ای متراکم و بغرنج  مواجه میباشیم. بدان سان که :

 

در     پوسته فعال ، در بیست هزارم ثانیه ، ساختار« دشارژ » صد ها هزار نورون  در اثر یک «نفوذ» دگرگون میشود که در ابتدا فقط میتوانست موجب  دشارژ(تخلیه)   یک نورون واحد  شود...

« فرضیه نورو فیزیولوژیکی ، بنا بر این،  چنین است  اراده   فعالیت «فضائی زمانی» شبکه را بوسیله «میدان نفوذ» فضا_زمان  ، که تحت تأثیر این نقش (عمل)  واحد کشاف فعال مغز  ، قرار میگیرند.

 

اکلس،  جدا ، مخالف استدلالی« اثباتی » است که بنا بر آن   «مغز» یک واقعیت است  و اندیشه  یک پندار.

«و  مینویسد،  ایراد خواهند گرفت که جوهر فرضیه عبارت    است از اینکه اندیشه،  مولد  تغییراتی در  سیستم «انرژی _ماده»  مغز است   و که،  در  نتیجه،  می بایستی محتوای  سیستم گردد. ولی این استنتاج فعلا فقط بر روی فرضیات فعلی فیزیک مبتنی است. نظر به اینکه «نفوذ های مغزی»  که مورد استدلال قرارمیگیرد، بوسیله هیج یک از ابزار فیزیکی موجود  کشف(دریافت) نشده است و الزاما، با در نظر گرفتن ایجاد فرضیات فیزیکی ،   بفراموشی سپرده شده اند .

ما در اینجا لااقل خاطرنشان میکنیم که پوسته مغز فعال میتواند کاشف(رباینده) این «نفوذ ها » باشد ، حتی  اگر هم فقط در    تراز اسفلی باشد که آلات فیزیک  بتوانند کشف کنند. چنین بنظر می  آید که  نوعی ماشین باشد که  بتواند آن را براه اندازد.»

 

تا بدینجا، انکلس ، عملی را که روانهای فردی قادرند  بر «مغزهای «خودی خود» اعمال نمایند مورد آزمایش قرار  میداده است. ولی در آخرین عبارت اثر خود،  این محدودیت را مرتفع کرده و در نظریه خود  « دریافت برون احساسی» و «پسیکوکینز» را ادخال می نماید. بدین ترتیب  تجربه های «رین»،«سوآل» و غیره را، به عنوان اسنادی برای تأیید ارتباطی «دو جهتی» بین اندیشه و ماده ، و نیز ارتباطی مستقیم بین یک روان و روانی دیگر ، می پذیرد.

 

چنین استنباط میکند که ادراک «برون _حسی» و «پسیکوکنز»  تظاهراتی ضعیف و نامنظم اصلی  «واحدند»  که به خواست روانی یک فردامکان میدهد که  روی مغز خود نفوذ نماید، و به  مغزامکان میدهد که مولد تجارب آگاهانه گردد. در همین مقال اکلس فرضیه ای  را که ادینگتون در سال 1939 تدوین نموده بود بخاطر می آورد  و که بدان توجه  نشده بود.

این فرضیه عبارت بود از «رفتاری همساز»  از ذرات فردی ماده  که ادینگتون وجود  آن را حدس زده بود(در شرایط رابطه ماده و اندیشه   ) .   یعنی ،  رفتار این ماده  با صراحتی عمیق با رفتار ناسازگار  یا  تصادفی ذرات،  بدان سان که در فیزیک مورد قبول است،متفاوت باشد.

بسوی «دبس» باز آئیم. ظاهرا ، «اکلس» از ارائه نشانه هائی از در باره طبیعت مفروض این نفوذ ها ، یا «میدان های نفوذ» ، احتراز ابراز داشته بود، نفوذ هائی که ممکن باشد برای ارتباطات میان ماده و روح ، یا میان دو روح، مورد استعمال یابد.

در مورد وسیله  ارتباط، «دبس» پوسیترون را پیشنهاد  نمودکه  در اثر تصادم با نورونها ی«در حال تعادل ناپایدار»، میتواند موجب ایجاد « رشته ای ، یک واکنش مسلسل» از حوادث عصبی گردد.

اگر این فرضیه به انجذاب  ، روشن بینی و پیشگوئی  مربوط باشد، چیزی در باره عمل متقابل معمولی روح و مغز در وجود یکنفر فرد واحد،_ که برای اکلس  نخستین مسئله محسوب میشد،  ارائه نمیکند.

دبس ، مستقیما ،  به این مسئله اهمیت نمیدهد.  و  قبول دارد که برخی رویدادها ی مغزی خلاق «برخی حالات وجدانی »هستند ، و که این حوادث ، چه معلول ادراکات اولیه  حسی باشند و   چه برون حسی، .

فاصله ای را که پسنترون باید   طی کند به حساب نمی  آید، همانطوریکه برای نوترینو ها هم  به حساب نمی  آید.

بدین سان ، به استنتاجی متناقض میرسیم که  نظریه های فیزیکی از قبیل «آدریاندبس» ، هر چند هم نبوغ آمیز باشند، شاید برون «اکسترا» ادراک اولیه ی «برون حسی » را  توجیه کنند ولی  راز ادراک اولیه  عادی را روشن نمیکنند.

لااقل، این نظریات، مبتنی بر فرضیاتی بزحمت عجیب تر از نظریات  فیزیک مدرن ، در امحای  اثرات خرافاتی  وابسته به ادراک «برون _حسی» تأثیر میگذارند.

بوهای  آزمایشگاه ها جایگزین دود های دودکشهای  کیمیاگران میگردند.تقارب بین جهان بمفههوم پارا پسیکولوژیکی «روانشناسی مآبی»و جهان فیزیکی مدرن می بایستی مخصوصا در وارونه ساختن بدترین خرافات عصر ما ، یعنی آن خرافاتی که

پای بند «ساعت منشی مادی» فیزیک در  آغاز قرن نوزدهم  میباشد.«تأییداصراری اینکه «ماده فقط تنها» منطقی ترین پیشنهادی ، بنا بر نوشته «فیرسوف» است بدون اینکه حتی نامی از ملاحظات فیزیک مدرن ،  که نشنان میدهند که اساسا ماده ای، بمعنای سنتی این واژه ،   وجود ندارد،  برده شود.»

این مطلب را «سییریل بارت» بهتر  ادا میکند  که مسلما اثری مقاومت ناپذیر در آثار نویسندگانی  که از نقل قول(منقول) نویسان، نشان میدهند برجای میگذارد :

پس سر انجام به درک جاری مغز میرسیم:

نوعی رایانه، و جمعی موجودات بشری :خودکارهای آگاه.

«اگر خیال میکنی  که مااز سیر(موم) ساخته شده ایم، بایستی بهای  آنرا پرداخت، (بنا بگفته تووی دلد وم به آلیس)

برای الحاق به این شریعت مکانیستی روانشناسی معاصر بهای آنرا  پرداخت کرده است، و  بقیمت گران.

این نه تنها پاراپسیکولوژی  است بلکه نفی تمام رشته های  روانشناسی عملی است: جرم شناسی، پسیکوتراپی، پسیکوپداگوژی، هدایت حرفه ای _ و جمیع  مطلوبات  و ارزش های  جمالیت   و خلقیت(معنویت).

مادیگری ، بعنوان نظریه مناسبات بین جسم و روح ، بر ناسازگاری آشکاری متکی  است.

در دنیائی مکانیکی محض ساخته شده از علت و معلول ، که بوسیله قانون بقای انرژی می چرخد، هیچ «پدیده ای» نمیتواند بدون علتی  مناسب  ایجاد گردد.پس ،  در منظومه مغزی ، بایستی آنچنان  که گفته میشود، انرژی،  بطریقی فرضی  و غیر قابل توضیح ، به وجدان(آگاهی) « تبدیل» گردد. بایستی که  کیمیای مغز(شیمی مغز) آنرا«ترشح »کند .در  حدودی ،  همانندکبد که   صفرا می تراود.

چگونه ذرات مادی میتوانند این «شرایط و صحنه های غیر مادی غیر محسوس» را فراهم        آورند همچنان در حیطه اسرار است. مسلم است که اینگونه تطورات  تدریجی ، فیزیکی نبوده بلکه  روان فیزیکی میباشند ، بقسمی که تکامل جهانی محض فیزیکی ،  خود ، دریدگی دارد.(34_ص98)»

در آغاز  سخن گفتم که قضیه های  خیال انگیزپارا پسیکولوژی  با تنویر راهنمائی های  مفاهیم،  واقعا خیال انگیز، فیزیک مدرن ، کمتر بی معنا جلوه میکنند.  برای گسترش همین عقیده بود که نظریه «دبس » را در همباف مکانیک کوانتا، بدون هیچگونه فرضی در باره صحت و حتی  بنیاد این نظریه  پیش کشیدم؛ میتوانستم فرضیات دیگری را  به عنوان مثال ارائه نمایم.

فیزیک دانها  چندان شکی نشان نمیدهند  که ، همانطور که دیدیم، فرضیاتی در این مقال پیشنهاد  ، یا تصوراتی را برای جادادن پدیده هائی که کشف میکنندو که  با سیستم های رایج همخوان نیستند،ارائه نمایند.

یونانی ها خواص الکتریکی عنبر (الکترون)را میشناختند هر چند بدان اهمیت نمیدادند.:

در طول تقریبا  دوهزارسال  کسی پیدا نشد که بدان توجه  کند.

تا آنکه در قرن هیجدهم میلادی،  ناگهان  ، مسئله تجربه ، ردی الکتریسیته بمیان  آمد که موجب کشف پدیده هائی ، تا     آنوقت غیر قابل  درک ، گردید ؛ بدانسان  که دانشمندان برای توجه بدان در ارائه فرضیات مسابقه گذاشتند و یکی بعد از دیگری،  بنوبه خود، با اعتمادی بسیط، به پیشنهادات مختلف (تتبخیرات غیر مرئی)، آتش های مایع، مغنناطیس، جریانات و میدان ها  پرداختند.

سرنوشت مغنناطیس و جاذبه نیز چونان بود. هنگامیکه کپلر خواست جذر و مد را بوسیله نیروی جاذبه سیاره ماه  تبیین کند، گالیله  ، با تحقیر این «خیال پرستی غیبی» را ، که فرض میکرد اثر یان عمل وارده    از راه دور را که مغایر قوانین طبیعت است،  طرد کرد. ولی این ماجرا مانع نشد  که نیوتون آن را بپذیردو نیز  جاذبه عمومی رابپذیراند، البته با  این ادعا که :

«     فرضیه ای  غیر مسلم»

           

در اینجا با مطلبی سراپا تزویری مواجه هستیم که هرگز  دانشمندی  بدین صورت بیان نکرده  است.

این بدان معنا نیست که  هر کس میتواند به میل خود فرضیه ها بسازد .

برای  اخراج تعدادی  خرگوش از  یک کلاه ، بایستی  حرفه را شناخت. فیزیک کوانتاشاید  جنون آمیز باشد؛در هر  صورت فیزیک کوانتا دارای متد خاص  خود است و نتایجی هم ببار می آورد.

من در باره تقارب منفی بین فیزیک کو وانتیک  و« درک برون حسی»  سخن گفتم:

این تقارب میتواند وجود داشته باشد موقعی که مفاهیم، فوق واقعی،   اولی بتوانندعدم اعتماد نسبت  به دومی را تخفیف دهد؛  اگر اولی بتواند قوانین طبیعت را ، یعنی   فیزیک کلاسیک مقبول  در  صدسال پیش  را، «هتک» کند، دومی هم بتواند  نیز چنین  کند.

ولی باز  با موافقت منفی مواجهیم:   اساسا ، قضیه مشترک چیزی بجز نفرت از  محرمات سالخورده   و ادراکی مکانیستی از جهان ، که  با زمان جدید همخوان نیست نمیتواند وجود داشته باشد.

تا  بدین جا ، همه چیز طبق مراد پیش رفته است. ولی در مقام پاراپسیکولوژی پدیده هائی وجود دارد که هیچ فیزیک دانی ، هرچه وسیع نظر باشد، نمیتواند،  بدون دلایل زیاد ، بپذیرد :  یعنی دلایل پسیکوکینز.

میتوان امید داشت که  برای گشایش چیستان پیشوند«برون» در عبارت «برون _حسی» روزی فراآید که با وسایل و روشهای فیزیکی کوانتائی که با «میدانهای» جدیدو انواع کنشها و واکنشهائی که ، به چهار تای فعلی موجود افزوده شوند ، حل نظری  مناسب بدست آید.  ولی وقتی  که مسئله« پسیکوکینز» بمیان می آید  خوش بینی ما توجیه پذیر نتواند بود.

«دبس» د ر اینجا سکوت میکند، «مارژنو» هم چنین؛ بدون ادعای اینکه تمام ادبیات پاراپسیکولوژی خوانده شده باشد، بنظر نمی آیدکه بحد کفایت جدیت  به  کار رفته باشد تا بوسیله فیزیک توضیح          شده باشد که چگونه تلاشی مغزی ممکن است بتواند در حرکت و غلطش  یک مهره روی سطح میز تأثیر داشته باشد. دلیل آن ساده است : ادراک اولیه  ی «برون _حسی» و پسیکوکینزدر    ابعاد مختلفی عمل میکنند؛  بفرض اینکه قوانین مکانکی ی محض  جهان ماکروسکوپی(جهانی) ، در باره میکیروفیزیک ،  در میکروفیزیک صدق  نمیکنند، ولی در عوض آزادی میکرو فیزیک در تراز ماکروفیزیک  نقشی بازی نمیکنند

یک ذره(اتم) «آزاد »است در حد های(مرزهای) اصل« ناتعیین» هایزنبرگ، و هرچه که  بتوان گفت به احتمالا ت وابستگی دارد ، و نه  در باره «یقین»(واقعیات). ولی بنا بر قانون «کلان شمار»، در یک جسم« ماکروسکوپیک» ، متشکل از میلیارد ها ذزه، انحرافات  همدیگر را خنثی میکنند، مجموع احتمالات به «یقین در عمل»  منجر میگردند.، .و «تابو» های کهن(محرمات گذشته) ارزش خود را حفظ میکنند.**

 

بدین سان وقتی که پیامی« از ادراک اولیه»«برون _ حسی» ، تحت شکل«  مندن ها) پسیترن یا هر چه دیگر، به  یک نورون« در حالت تعادل نا پایدار »  اصابت میکند، پیام مزبوردر تراز« نایقنی»کووانتیک عمل میکندو میتواند، اگر جرأت داشته باشیم بگونیم، معجزات نماید.

ولی این تطورتدریجی باز گردان(معکوس)نیست.  نمیتوان مسیر یک« جسم ماکروسکوپیک را » همانند یک مهره ای  که بوسیله ذرات میکروسکوپیک  یا موج های کوچک با جرم فرضی(خیالی) می غلطد، تغییر داد.قانون «کلان شماره»، که وزن قدرت خود را بر محاسبه« ادراک برون _ حسی» تحمیل میکند، در برابرهر نوع توضیح فیزیکی«  پسیکوکی نز»*، مقاومت می ورزد.

نباید نتیجه گرفت که باید از اثراتی که تجارب «رین» و سایر پژوهشگران پسیکوکی نزفراهم می آورند،  صرف نظر کرد.

چنین پیش میاید که فقط با پذیرش واقعیات، ما بایستی از هر نوع امید معقول و یافتن توضیحی فیزیکی  ولو اینکه در مورد خود فیزیک کووانتا ی  پیشرفته  و روادار و بردبار باشد،  امتناع ورزیم.

همین ماجرا،  از طلوع اساطیر،   بشریت را درگیر ساخته است:   یعنی  گسیختگی       تسلسل  زنجیره ای طبیعی علت ها، بر حسب تصادفات طبیعت غیر احتمالی، غیر مرتبط از نظر علیت  و معذالک، بظاهر، خیلی معنادار، که در برابر  ما   متجلی میباشند  .

هر نظریه ای که بکوشد چنین پدیده هائی را جدی بگیرد ، الزاما قبول میکند که  در برابر مقولات سنتی اندیشه ، رفتاری خواهد داشت که خیلی انقلابی تر از پرونونسیامانتوس  (عصیان)   هایزنبرگ، دیراک یا فینمان خواهد بود.

تصادفی نیست که یک نظریه از این قماش بوسیله وولف گانگ پولی، پدر نوترینو و نیز «اصل پولی» ، یکی ازسنگهای پایه ای فیزیک مدرن، با همکاری یونگ ، طراحی گردید.

نظریه یونگ و پولی، موسوم به همزمانی(سنکرونی سیته)، با جسارتی  عظیم از درک مکانکی هستی جدا میشود.

 ;ولی این روانشناس بزرگ و فیزک دان والامقام ، موسسی (پیش  کسوتی )داشتند، که عقایدش بر یونگ نفوذی  وسیع و عمیق داشت:زیست شناس اتریشی،  «پل کامرر»، نابغه ی شگفتی زا ، که در سن چهل و پنج سالگی در سال 1926  خود کشی کرد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



Association Culturelle et Artistique Franco Iranienne  ACAFI (Association loi 1901)

rouhollahabbassi@yahoo.fr

Dernière mise à jour le : 29 octobre 2010.